من واقن کسیو ندارم دردمو براش بگم
میام اینجا تعریف میکنم تا خالی شم
مهمم نیست کسی همدردی میکنه یا نه
...
خیلی خستم خیلی
کل وجودم شده ترس و استرس و اضطراب
یه دختر ترسوی بی اعتماد به نفس که هیچوقت بابای حیوونش براش ارزش قائل نبوده
با وجود دختر بودنم کتکم زده و نفرینم کرده و فوش داده
من خیلی دختره ترسویی شدم
از ادما فراریم و میترسم ازشون
اینقد بی اعتماد به نفسم که قراره برم دانشگا ترم اولم همش استرس دارم و میترسم
خیلی بی پناهم
دلم میخواد این حرومزاده از رو زمین برداشته شه
الهی جلوی چشام پر پر بشه و دل من شاد بشه
همش اضطراب دارم که بخواد بم گیر بده و اذیتم کنه
حالم ازین خونه بهم میخوره