دوسال پیش عاشق یه پسره زنجانی شدم اون اومد بهم پیشنهاد داد و باهم دوست شدیم و قرار شد باهم ازدواج کنیم اون اومد خواستگاریم خانوادم اجازه ندادن هی اومد هی اینا گفتن ما پسر به شهر غریب نمیدیم ما خودمون قم میشینیم هیچی الان دیدم ازدواج کرده پسره پسره به من میگفت من تا اخر عمرم اگه به تو نرسم ازذواج نمیکنم الان میبینم 3ماه بعد جدایی زن گرفتع اونم یه زن بچه سال بچها بابام بعد کلی التماس و قصد من برای خودکشی و کلی بدبختی قبول کرده بود این بیاد قرار مشاور گذاشتع بودم که این به خواهرم پیام داده بود گفته بودش که من نمیام دیگه و بابام نمیخاد من با یه نفرر کع ترک نیست ازدواج کنم من اونروز کلی منتظر اومدنش بودم بعدشم به من پیام داد دیگه مزاحم من نشو من دوسال من دانشگاه نتونستم برم به خاطر این رفتم پیام نور خوندم خیلی هم اماده بودم برا کنکور ولی این 3ماه مونده به کنکور اومد حواس منو پرت کرد
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!