با یه آقایی حدود دوسالی آشنا بودیم
خیلی خیلی روزای خوبی با هم داشتیم
خدامیدونه چقد علاقه بینمون بود و چه خاطراتی با هم ساختیم
مشکل این بود که خیلی حساس بود
نمیذاشت با دوستام یه کافه ساده برم حسودی میکرد
ولی انقدر در زمینه های دیگه خوب بود که این مشکلش به چشمم نمیومد
تا این که بعددوسال یکی از دوستهای صمیمیم بهم گفت میخایم بریم چالوس شب بمونیم تو هم بیا
دوست پسر همین دوست صمیمیم هم بود
هر چی بهش گفتم میخام با سارا برم گفت نرو که نرو
منم بدون این که بهش بگم پاشدم رفتم
غافل از این که این آقا تلگرام منو هک کرده و چت منو سارا رو خونده
تو اون چت ها هم سارا اسم نامزدش (نیما) رو اورده بود و این آقا فکر کرد من رفتم مسافرت که با نیما اوکی بشم 🤦🏻♀️
به همین سادگی کسی که قسم میخورم لب تر میکردم جونش رو برام میداد دیگه جوابمو نداد
الان بعد دوسال محل کارم دقیقا چسبیده به خونه ی اوناست و اون خبر نداره
خیلی دلم میخاد بهش پیام بدم
یه روزایی بود که ۷۰۰ کیلومتر راه رو رانندگی میکرد که دوساعت منو ببینه و همون ۷۰۰ کیلومتر رو باز برگرده
الان بغل گوش همیم و ....😔
آه از این نزدیک بودن های دور ........