ازدواج کنم
خیلی خجالت میکشمم که اینو نوشتم
ولی برا ارامش اعصابم لازمه
نگید بشیت درس بخون فلان
یکم مونده دانشگام تموم شه شغلمم تقریبا اوکی میشه
ولی مشکل خانواده سختگیرمه
بحددد فجیعی رو بچه هاشون کنترل دارن
به هیچ راهی نمیتونم آزادی داشته باشم ابدا حرف حرف خودشونه والسلام
هرروز خووه تنش و اعصاب خوردیه
حرص خوردنه
چیزیم میگی قبول ندارن مگه همه جی تامین مالیه
من نیاز دارم از طرف کسی که ادم آرومیه محبت ببینم
تنها چیزی که آزادم میکنه ازدواجه
ولی خوب موردی نیس
چیکار باید بکنم
باورم نمیشه اینارو نوشتم ولی من به هر راهی فکر کردم