مهمونم مادر شوهرم اینان هر دفه به بهانت های مختلف میان
امروز از ساعت دو تمیزی کردم تا ۶ بخدا هیچی نخوندم بعدش برنج درست کردم و سالاد رفتم دو تا مرغ سوخاری گرفتم وقتم زیاد گرفته نشه تا ساعت ۱۰ شب درگیر پذیرایی بودم
پرسبدم فردا کی میرن مسافرت مادر شوهرم گفت ساعت ۹ ما ۷ میزیم فک کردم ۷ صبحه خوشحال شدم
اومدم تو اتاق شوهرم گفت ۹ شب انگار دنیا رو سرم خراب شد ناراحت شدم و عصبانی گفتم شوهرم برو فقط دعا کن عاقبت بخیر بشی با تعنه یعنی اینکه درک نمیکنی و مهمون دعوت میکنی و ...گفتم اخرت خودتو میسوزونی با این رفتارات.یعنی هم ناهار هم شام باید بپزم شوهرم گفت غذا از بیرون میاریم درصورتی که هی برای من پول نداره
همین امشب ۷۰۰ تومن خرج کردم تازه برنج و ... داشتیم