مادر بزرگم برای همشون خصوصا داییام تا خرخره پول داد همشون دکتر مهندسن همشون دوسه تا خونه دارن باغ و.....
الان که افتاده شده داییام گفتن به ما ربطی نداره ما نمیبریمش دکتر
خالمم پزشکه قبلا میبردش الان میگه شوهرم مخالفه نمیتونم زندگیمو تلخ کنم
به مادرم گفتم بیا منو تو ببریمش
پدرم کلی بد و بیراه و دعوا کرد مادرم گفت عیب نداره باهم میبریمش
الان که نوبت دکترش نزدیک شده میگه خودت ببرش من خونه دوستام مهمونی دعوتم نمیام
حالا نوبت دکترس کجاست ی شهر دیگه ی دختر تنها
همه شون تطق میکنن این ببر اون ببر
ی سریاشونم میگن ما میخوایم مادرمون بمیره تو چیکاره ای
ی میرزن که برای همه زحمت کشید همه میگن وظیفش بوده هیچ کس تا دکتر نمیبرتش