اصلا قبول نداره وقتیم بهش میگم افسرده شدم اسم چند تا ادم از شهرمون میاه میگه مثل اونا میبرمت دیوونه خونه.دقیقا همینه رفع حسرت ها و غم هاشو از من میخواد.میخواد که هیچ مشکلی نداشته باشم انتظار و توقعش ازم خیلی بالاعه خیلی
دوستت داره فقط اعصاب نداره،اگه بی خیال بود و اهمیت نمیداد بهت، خوب بود؟ مگه تو انتظارات مادرت را برآورده کردی که حالا انتظار داری اون انتظارات تو را برآورده کنه. باهاش بحث نکن. به درس و مشقت برس. بعدم چرا همه رفتن تجربی. دوره ما اینطوری نبود.
من همیشه تلاش کردم چیزی که اون میخواد باشم...ولی اون انتظار ی الهه داره از من.هیچ حرفی باهاش نمیزنم تا منو ببینه یا بیکار شه میاد حرصشو سر من خالی میکنه بلند داد میزنه حرف میزنه که تو اتاق بشنوم حرفاش بهم تپش قلب میده دیگه
خب من خیلی زحمت کشیدم
درحدی ک بیمار شدم
وقتی رتبه ها اومد داشتم زاررر میزدم
گفتم من این همه زحمت کشیدم حقم این نبود
هی مامانم هم تیکه انداخت قبلا ک گوشی داشتی و...
ولی تو یه بحث گفتم زندگی منه من میخوام زندگی کنم تو چته و من حق اعتراض دارم نه تو😂خلاصه مجبورن بپذیرنننننننن
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
53 ثانیه پیش
54 ثانیه پیش
54 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
