سلام بچه ها چند وقت پیش ما یه خونه خریدیم توی شهر کوچیک چون پولمون به شهر بزرگتر نمیرسید
پدر شوهرم یه خونه همونجا داشت..از وقتی که اون خونه ارو خریدیم یه آب خوش از گلوم پایین نرفته. هر وقت میخام برم یه چند روزی استراحت کنم.. یکی مزاحمم میشه.. ولی بیشتر از همه پدر شوهرم و مادر شوهرم بخدا یه لحظه از دستشون آسایش ندارم.. تمام این تابستون و موندم شهر خودمون از دستشون.. حالا دخترم گیر داده من میخام برم مسافرت.. مجبوریم ببریمش قرار شد بریم همون شهری که گفتم بعدم بریم مسافرت مثلا شمالی مشهدی جایی.... نمیتونم تنها با باباش بفرستمش. روز قبل از اینکه بخواییم حرکت کنیم شوهرم رفته بود خونه اشون.. چون زشت بود سرشو بندازه پایین بره
.. من بهش تاکید کردم اصلا تعارف نکنی بیاد.. شوهرمم تعارف نکرده بود... امروز صب زنگ زد که چون شما دارین میرین منم وسوسه شدم بیام.. بخدا شوهرم داشت از خجالت میمرد... حالا رفته رسیده.. یعنی شما فک کنید زودتر ازمن؟؟؟ هر چی کم محلشون میکنم هرررچی تعارف نمیکنم که فلان جا بیا بریم و اینا خودشونو به بیشعوری میزنن
بخدا قسم اونجام که میریم با اینکه اونجا خونه داره مدااااام خونه ماست... مهمونی دعوت مون میکنند میاد
... تفریح میریم میاد. رستوران میاد. ویلا میاد. به خدا دیگه موندم چیکار کنم... از اول تابستون نرفته اونجا.. حالا که من چند روزی خیر سرم میخام برم دنبالم راه افتاده.... تو رو خدااااا اگه تجربه ای دارین بهم بگید؟؟ بخدا موندم.. آخه نباید خودش بدونه ما یه خانواده ایم. بعضی وقتا میخواییم تنها باشیم.. به قرآن دیگه اعصاب بچه امو حتی ندارم...دم به دقیقه ناهار و شام میاد خونه ی من؟؟؟؟؟