از دست حرفهاش اعصابم خرده از روز اولی که ازدواج کردم خنگ بازی درمیاره. الانی اومده بود خونه خنگ بازی درآورد منم عصبانی شدم گوشیمو پرت کردم داد زدم چقد بدبختم که اینقد تو خنگی اونم رفت بیرون
چون هست خسته شدم از کارهاش از دیونه بازی هاش از سادگی هاش.
تو مجردیش مدام وام گرفته با داداشش شریک میشده داداشش موزی کلی الان ملک و املاک داره شوهر من هیچی فقط با کلی قسط اومد اونم بعد عقد گفت دارم اگه قبلش گفته بود اصلا زنش نمیشدم