2777
2789
عنوان

خانواده شوهرم

526 بازدید | 41 پست

سلام به همه


سال۹۸ازدواج کردم،من متولد۸٠شوهرم متولد۷۵


اول های ازدواجم بخاطر اینکه توی خونه داری افتضاح بودم همش بحثمون بود بهم میگفتن غذا درست نمیکنی بدی پسرمون بخوره گشنه میمونه خیلی روی این مورد تاکیید داشتن 


خب من قبل از ازدواجم از این نظر هیچ امادگی نداشتم توی خونه همیشه همه چیز برام اماده بوده 


نمیگم کار خونه نمیکردم اصلا نه،،ولی خب یجورایی ادم تنبلی بودم توی خونه داری،،خلاصه... 


۲سال گذشت و من خیلی بهترشدم سعی کردم شوهرم ازم راضی باشه،تاکیید میکنم فقط شوهرم ازم راضی باشه نه هیچ کس دیگه ای،،یعنی با وجود دیسک کمری که دارم و سختم هستش برای خیلی از کارهای خونه و اشپزی بازم نمیذارم شوهرم اذیت بشه و خداروشکر اونم از این نظرمراقبم هستش و سخت نمیگیره،،،ولی بعداز این چند ساله هنوز که هنوز مادرشوهر و پدرشوهرم میگه غذا درست نمیکنی بدی پسرمون،غذایی که دوس داره براش درست نمیکنی،بااینکه کاملا برعکس این قضیه هست،من همه اینارو به شوهرم میگم ولی متاسفانه هیچی نمیگه،،هیــــچی،،کلن مدلش اینجوریه هربار که میگم اذیتم خیلی زشته این رفتارها چیه نباید اینجوری کنن،،یا میگه اشتباه میکنی تو،،یا هیچی دیگه،،جوابمو نمیده  


اولاش میگفتن با دخترمون هیچ فرقی نداری!هه


بی محلی شدیدشون رو مخمه،،خونه اشون که میریم حتی یک لیوان اب هم به من تعارف نمیکنن!! 


هرچیزی که میدن به من میگن برای پسرمونه یکبار به من تعارف نزدن مگه توهم میخوای یا بیا اینم برای تو!!برام سوالـه چرا همچین کارهایی میکنن؟ 


از سمت من همیشه سعی کردم احترامشونو نگه دارم ولی متاسفانه تر زدن تو احترامی که براشون قائل بودن اصلا دیگه خود به خود دید اول رو نسبت بهشون ندارم،،فک میکنین چرا اینکارو میکنن؟؟؟ 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

کارشون اشتباهه 

اما وقتی که زن و مرد با هم ازدواج میکنن باید کارهای مربوط به خودشون رو انجام بدن 

اشپزی هم یکی از هنرهای خانوم هاست که خیلی هم مهمه

شما باید قبل از ازدواج این هنر و یاد میگرفتین که جای عیب و ایراد گرفتن برای خانواده همسر نمیموند 

زندگی مشترک میدون جنگ نیست که الان یه عده بیان ریپلای بزنن که اره وظیفه زن نیست اشپزی کنه 

خودمم میدونم 

خودتو دوس داشته باش❤️

اول اینکه دفعه دیگه رک بهشون بگو وقتی شوهزت دهنشو بسته 

بگو مادر شما بپز مام بیایم بخوریم

و هم رفت امدت رو کمتر کن 

اگر میبینی تعارف نمیکنن پاشو برو بیار بخور حتی از دست شوهرت بگیر بخور

 
منم محلشون نمیدم. آتیش میگیرن

منم حتا یکبار شانسی شنیدم خاله زنم ک خانواده منو ندیده تحریکش میکرد کاری کنه خانوادم خونه ما..فرق نداره خانواده زن و مرد دوتاشون بسمت بچه خودشون جبهه میگیزن

همین چند روز پیش یه سفر داشتیم سفرکاری من به شوهرم گفتم میخوام باهات بیام میگفت نه اینقد گفتم که قبول کرد،اونم با وجود اینکه ازش انتظار داشتم خودش اشتیاق داشته باشه باهاش برم خودش ازم بخواد باهاش برم،ولی متاسفانه اینطور ادمی نیست،،خلاصه سب قبل ازاینکه راه بیوفتیم مادرشوهرمم گفتم منم میام شوهرم حتی یک بارم بهش نگفت مثلا نیا اذیت میشی نمیخواد فلان خیلی دلم گرفت،شاید به نظر یه چیز ساده میاد، ولی واسه منی که همیشه از این موردها هست که پیش میاد،خیلی برام گرون تموم میشه  خلاصه ازاین بگذریم... 

توی سفر من حالم بد بود شدید،،توی ماشین فقط گریه میکردم فک کنین! بخاطر کار عجله ای که شوهرم داشت باید سرعت میرسیدیم،،شوهرم همش میگفت داروخونه ای یا درمانگاهی بود تا وایسیم ولی متاسفانه ی داروخونه هم باز نبود،،،بخاطراینکه صبح زود حرکت کردیم،،خودم به پدرشوهرم گفتم نمیخواد تا بریم اول شوهرم به کارش برس بعد بریم،،با اینکه خیلی دردداشتم ولی شوهرم میگفتم بهترم،،،نمیخواستم دیرش بشه،،

کارش که تموم شد برگشت گفت الان بریم گفتم نمیخواد بهترم اروم گفتم بهش،،هرچی اسرار کرد گفتم بعدا بهت میگم نمیخواد بریم بهترم،،شاید باورتون نشه حتی برنگشتن بگن مگه میخوای بریم دکتر یا مگه بهترشدی اصلا اینگار من هیچیم نشده،،

به جای دلداریم بهم گفتن دیگه نباید سفر با شوهرم بشم،،

خیلی دلم گرفت خیلی  

به روی خودم نیاوردم و شوهرمم میخندید،،خب میدونین چیه همیشه بیشتر حرفاشونو به شوخی شوخی میگن،،میگیرین که چی میگم؟ خلاصه،،، 

شوهرمم یادش رفت حتی دیگه ارم پرسه چرا گفتی نریم،، 

میخواستم ببینم ی داروخونه خودشون منو میبرن! 

منی ک میگن مثل دخترمونی هه،،،

شوهرم هیچی یادش نمیمونه،،خودش همیشه بهم میگه یادم میره نمیدونم،،هزارباردلم شکسته ی چیز خیلی خیلی کوچولوشو اینجا تایپ کردم،،الیته بگم ها برای خودم خیلی بزرگه،،چون ادمیم خیلی زیاد فک میکنم و از داخل خودمو اذیت میکنم متاسفانه، 

خودمم میدونم ارزش نداره ولی دست خودم نیست مدلم همینه،، 

اینبار پیش خودم گفتم حتی یک بارم نمیگم باهات میام سفرکاری یا هرجای دیگه،،اگه خودش ازم خواست باهاش برم میرم،،، 

خیلی طولانی شد ولی گفتم یکم باهاتون درمیون بذارم

نظری،،راهکاری،،هرچی باشه بگین بهم،،تشکر که خوندین💚


ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792