من امروز خیلی درد پ کشیدم،خیلی خیلی،بعد دلپیچه و کمردر‌د و پاهامم تیر میکشید.از شدت درد حالت تهوع داشتم،حس میکردم هرلحظه میخوام بیفتم زمین و چشمم واقعا نمیدید چیزی،یه چیزایی تیره و تار میدیدم اما وحشت کرده بودم،.من فقط خودمو رسوندم خونه افتادم رو تخت. یه کیسه گرفتم دستم بالا اوردم. کم کم بیناییم برگشت.تو این هیری ویری نامزدم زنگ زد و پرسید چرا بهم نکفتی میری‌خونه پدرت؟گفتم حالم خوب نبود یه جور برخورد کرد انگار هیجی نیست من زیادی شلوغ میکنم. وسط حرف قطع کردم و بهش پیام دادم تا وقتی که شعور صحبت کردن نداری دیگه حق نداری باهام حرف بزنی.
ولش کن بابا بیخیال
خصلت مرداست 🤣مطمئنم خودت زودتر اشتی میکنی
از کجا رفتی خونه پدرت؟ با این حالت اصلا چجوری رفتی؟ خدا رو شکر اتفاقی در خیابان برات نیافتاده! الان چطوری ؟
ببشتر مشکلات ما از حرف نزدنه
همین امشب من خودمو یه ساعت خوردم
تهش همین ده دقیقه پیش تصمیم گرفتم بیدارش کنم و ازش بپرسم😑😪
این کارم کردم
الان انقدر دلم آروم شده
اگه این کارو نمیکردم تا صبح خودمو میخوردم تهش صیح دعوامون میشد...
در جریان بود حالت بده ؟!
شاید فکر نمی‌کرد اینقدر حالت بده
حالا فعلا استراحت کن بعدا سر فرصت باهاش حرف بزن
تو عقد باید بری خونه بابات دیگه دس کجا باید بری؟؟؟؟
جایی ک هنوز خونته و ازش بیرون نیومدی،.ببخش ولی نامزدت مشکل داره،؟؟
وای خیلی بده مرد بی درک و فهم‌پیرت میکنه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
