زنداداشم هم سن و سال خودمه . خیلی دوس داشتم باهاش ارتباط بگیرم و بهش نزدیک بشم . اما چند تا حرکت ازش دیدم ، که اصلا خوشم نیومد ، چند وقت پیش رفته بود مهمونی، دیشب عکسای مهمونی رو بهم نشون داد ، گفتم خیلی قشنگ شده بودی ، هم آرایشت ، هم لباست . بعد برگشت گفتم خودم میدونم . حالا این به کنار ، من ظرفها رو شستم ، بعد داشت با گوشیش ی چیزی به داداشم نشون میداد ، منم حواسم به تلویزیون بود ، گفت میخوای تو هم ببینی ، گفتم اگه دوس داری نشون بده . گفت دستات رو شستی ؟ گفتم یعنی چی ؟ گفت یعنی دستت پر از کف و ریکا بود شستی . گفتم داشتم ظرف میشستم ، ی دفعه با صدای بلند خندید . همه برگشتن نگاش کردن، بعد گفت داشتم باهات شوخی میکردم . دوباره دفعه قبل بدون اینکه زنگ بزنه و خبر بده ، اومد خونم . منم رفتم جلو در دستم رو دراز کردم صورتم رو بردم جلو که ببوسمش .ی دفه برگشت گفت ببخشید من مریضم ، نه دست میزدم نه روبوسی میکنم . من چون یکی از خواهرشوهرای خودم که هم سن خودمه خیلی اذیتم کرده ، دلم نمیخواد آدم بده داستان باشم . اما دلیل رفتارای زنداداشم رو نمیفهمم 🫠🫠
بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش! پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم میخوای شروع کن.
هر چه دلم خواست همان میشودچون از خدای مهربونم میخوام.خدایی ک از رگ گردن نزدیکتره.خدایی ک از پدر و مادر مهربونتره.خدایی ک از همه کس و همه چیز قدرتمندتره