مادرم واسه برادرزاده اش که تازه فوت کرده شام به فامیلا داد چون خونه مون نزدیکه همش داشتیم کارا رو انجام میدادیم حواسش نبود به عروس و دامادش بگه حالا شوهرم اون شب نمیومد میگفت نمیام کسی به من نگفته آخرش مامانم زنگ بهش گفت بیا ببخشید من یادم رفت بگم
یک ساعت با تاخیر رفتیم فامیلا شام شون رو خورده بودن فقط مامانم و داداشم غذا نخورده بودن گفتن منتظر بودیم شما بیاین بعد بخوریم
از وقتی که از خونه مادرم اومدیم ۲ روزه به صورت فجیع با من دعوا میکنه که چرا مامانت از قبل منو دعوت نکرده بود چرا فامیلات شام خوردن چرا همه مردا اومدن اون اتاق کسی به من نگفت این اتاق
داره منو میخوره انقدر داد کشیده سرم حالم اصلا خوب نیست
