توی مراسم خواستگاری با زنداداش پسره کنار هم نشسته بودیم ، وقتی باهم چشم تو چشم میشدیم بهم بدجور نگاه میکرد با چشم غره وحشتناک و یه حالت ایشی مانندی صورتش میکرد و سرش برمیگردوند ۲بار این حالت انجام خیلی ضایع این کار میکرد😐 بعد پیش بقیه این کار نمیکرد موقع پذیرایی میگفت ممنون و زحمت نکش
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.