بچه ها من ۲۲ سالمه و با مامانم زندگی میکنم ... مامانم تو سایت همسریابی با یکی اشنا شده و خیلی یارو خرج اینا میکنه و فقط ۲ بار دیدیمش .. من به مامانم گفتم خیلی باید بگذره تا بشناسی ولی الان ساعته ۱ صبح رفت ببینتش واقعا از زندگیم خستم خیلی خانوادم اذیتم میکنن من الان از استرس حالت تهوع شدم میترسم بلایی سرش بیاره نمیتونم بخوابم قلبم داره وایمیسه .. از دسته مامانم خسته شدم
بگردم درکت میکنم ولی باهاش حرف بزن .الآنم نگران نباش عزیزم مامانت بچه نیس خودش میدونه هرچند نمیشه م ...
😭😭😭😭فقط دارم دعا میکنم چیزی که فکر میکنم نشه واقعا اگه سالم برگرده هیچوقت نمیبخشمش ... جالبیش اینجاس هیچوقت نزاشت من ازادی داشته باشم حتی اجازه نداشتم در اتاقمو هیچوقت ببندم واقعا تحت فشارو استرس زیادی بزرگ شدم