وای خانما یادش میوفتم خیلی حالم بد میشه برا ۶ ماه پیش هست قضیه 
ساعت حدود ۸نیم بود 
شب
خالم زنگ زده بود ترسیده بود گفت خونه همسایه مون دزد زده طلا هاش بردن مام الان فهمیدیم . بعد خونه ما با خالم حدود ده دیقه فاصله داره 
خالم قطع کرد بعد ده دقیقه خونه ما دو طبقه هست . بعد کنار خونه ما یه خونه نیمه کار هست از اونجا راه داره ک بیای سر تراس ما
وای بچه ها نشسته بودیم بابامم با تلفن حرف میزد 
یهوو من دیدم ی سایه افتاد از تراس یکی رد شد
ب خدا سه نفر اومدن ت خونه اصلا زبون بابام بند اومد نشد بگه دزد اومده ولی عمم پشت گوشی بود سرصدا شنیده بود تا اومد دیر شده بود...
یکیشون اسلحه دستش بود یکی ی ساطور نمیدونم چی دستش بود
حتا نذاشتن صدامون دربیاد 
طلاهامون بردن 
همه رو همه 
حتا بابام گفت چرا طلا بدیم شلیک کردن ب کف ساختمون .. ولی خودشون از صدای شلیک ترسیدن سریع طلا بردن فرار کردن..خیلی لحظه بدی بود فکر دزد نمیکردم میگفتیم داعشی ان سرمون ببرن
۸۲ گرم بردن ازمون ۶ ماه پیش 
ولی الان دزدا رو گرفتن ..