همیشه از خانمای تو خیابون تعریف میکنه مدام منو با بقیه خانما مقایسه میکنه
روزی نیست که که دلم نگیره .حتی با نوشتن اینها اشکام میریزه
میگه لیاقت منو نداری چون خوشگل نیستی چون سفید نیستی
دارم اینجا مینویسم که یکم دلم خالی بشه چون نمیتونم جلو کسی بگم دردمو
هر شب با دوستاش بیرونه تا نزدیک صبح همیشه تنهام با بچه هام . میگم دلم گرفت بیا پیشم یا با هم بریم بیرون میگه برو بابا با اون قیافت هیچجا دلم نمیخواد باهات بیام بیرون
الانم تو تاریکی نشستم گریه میکنم آخه چرا این سرنوشتم شد .من سنم کم بود خوانوادم منو عقدش کردن فقط ۱۵ سالم بود هنوز دبیرستان میرفتم به خانوادم گفتم منو ندین بهش ولی کسی حرفمو گوش نکرد . وقتی میبینم یه آقا خانمشو دوست داره و بهش احترام میزاره حسرت میخورم میگم خدایا چی میشد شوهر منم اینجوری بود .خوشبحالتون اگر همسرتون دوستون داره .خوشبحالتون اگر باش ما میره بیرون اگر بهتون محبت میکنه اگر با عشق نگاهتون میکنه خوشبحالتون