خیلی دلم شکسته
امروز از صبح تا ۸-۹ شب بیرون بودم کلی کار داشتم
بچم رو گذاشتم پیش مادرم
یه برادر مریض هم دارم که خیلی مادرم رو اذیت میکنه
منم خسته و پریود بودم رسیدم خونه یکم غر زدم
اونم کلی سرکوفت بهم زد گفت تو به درد کار کردن نمیخوری
تو توان کار کردن نداشتی.نمیتونستی کار بیرون و خونه رو باهم هندل کنی به خاطر همین زندگی و شوهرت از دست دادی
گفت اگر یکم عقل و سیاست دداشتی الان به جای کار کردن تو خونت راحت نشسته بودی