من اصلا ب این چیزها اعتقاد و باور نداشتم میگفتم برای قدیماس دو سال پیش مادرشوهرم میخاست شیره بپزه ب مام گفت بیاید بریم خونه روستاییمون اونجا رو اتیش بپزم مام رفتیم پسرم اونموقع هفت سالش بود هی با اتیش بازی کرد کارمون تموم شد شب برگشتیم بالا بخابیم یهو پسرم با صدای بلندی دادو بیداد میکردو میدوید هیچکس نمیتونس جلوشو بگیره فقط داد میزد تورو خدا نیا کمک دارن نزدیک میشم فقط دعا میخوندمو گریه میکردم با همسرم بردیمش بیمارستان گفتن شاید کابوس دیده برگشتیم خونه خودمون اما تا دوماه هرشبو روز همین اوصاع بود جوری ک منو همسرم فقط گریه میکردیم میگفتیم بچمون از دستمون رفت بمیرم برا پسرم تو اون دوماه آب شداخر یکی از مادر دوستای مدرسش جریانو فهمید ادرس یه سیدو داد بریدم اونجا کتاب قرانو باز کرد گفت با اتیش ب بچه جنا آسیب رسونده اونا دارن اذیتش میکنن دعا براش نوشت بعد سه ماه کم کم پسرم دیگه بهتر شد روزای خیلی سختی بود بچه م کلا نابود شد خودم افسردگی گرفته بود همسرم از نظر روحی داغون بود خدا اون سیدو انشالا خیر بده زندگیمو نجات داد
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
59 ثانیه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
