مادرش پدرش خواهراش هی تو گوشش میخونن که بچه بیار ینی چی ما نوه میخواییم ما حق داریم اگر بعدا بچتون نشه به مشکل بخورید فلان میشه
پدرش اخرین بار صداش زده رسما ازش خواسته گفته میخوام نومو ببینم بچتو ببینم شاید آخرای عمرم باشه
مامانشم که حتی گوش وایمیساد میومد تو میگفت چرا بچه دار نمیشید باید بدونم دلیلشو
هر کدوم از فامیلای منو میبینه میگه ما عاشق بچه ایم ولی دخترون واسمون نوه نمیاره حرف مارو گوش نمیده
حرف از بچه شدنی میگن اینا بچه بیارن اصلا بچه رو به خودشون نمیدیم چون ما عاشق بچه ایم تو حسرت بچه ایم
هی هم تیکه میندازن بهم
(این یه بار ازدواج کرده زنش طلاق گرفته رفته میگفته دخالتا و اذیتای خانوادش هم خسیس بودن هم عوضی نمیذاشتن زندگی کنیم پسره هم مامانی و هیچی ندار بود)
که البته همرم راست گفته بود
(ما وصع مالیمون داغون خونه ماشین هیچی نداریم و هزاران مریضی و دندون خراب و کوفت و مرض و مشکل تو رابطه )
یه بارم مادرش دکتر اورد خونه منو گداشت جلوش همه چیمو دراورد امارمو دراورد به مادرشوهرم داد اونم پشتم به شوهرم گفته بود زنت فلانه بساره بچه بیار زود
البته من نمیدونستم این قصدش از لحاظ بارداری و ایناس ک دکتر اورده منو چک کنه گولم زد گفت اگر سردی گرمی داشته باشی دکتره خوبه میگه رژیم غذایی میده😐بعدها فهمیدم دروغ گفته شیره سرم مالیده
خلاصه از دستشون فقط ارزوی مرگ میکنم از زندگی سیرم بخدا