همین سرشبی مهمون داشتیم من و خانوم مهمون داشتیم بساط چای رو جمع می کردیم هر دو از آشپزخونه اومدیم بیرون . من رفتم داخل اتاق و ایشون رفتند نشستند از اتاق که اومدم بیرون چشم به آشپزخونه بود که دیدم ظرف ریکا انگاری یکی تو دستش گرفته و داره تو هوا چم و راست می کنه بعد هم محکم کوبیده شد روی سینک و سيني لیوان های چایی بدجوری صدا دادند
دوستمم شنید گفت انگاری زلزله بود
من خیلی ترسیدم هرچی فک می کنم عقلم به جایی نرسید که چی شد