دیشب رفتم خونه مادر شوهر بعد خواهرشوهر کوچیکم با ۹اریم خیلی خوبه بعد خواهرشوهر کوچیکم گفت اره ناهید خیلی کار کرده حالا نوب ت تو کار کنی (اخه خواهرشوهر بزرگم بهم میگه من زن داداش هستم اون هم زن داداش خواهرکوچیکم )بعد خواهرشوهر بزرگم خواست کار کنه بهش گفتم ابجی بگو چکار داری من انجام بدم بعد جاریم با خواهرشوهرکوچیکم خندیدن بعدخواهرشوهر بزرگم گفت بامنی میخندید بعد جاریم گفت نه ما ب تو نمی خندیدیم بعد خواهرشوهر کوچیکم هیچی نگفت همینجوری داشت نگاه میکرد از اونموقع رو مخم یعنی بمن میخندیدن
عزیزم واضح توضیح بده خیلی گنگ گفتی
بیخیال بابا
نفهمیدم چی شد
زیاد خودتو درگیذ نکن
به یه‌ورتم نباشه
اره دیگه چرا گفتی هرکار داری بگو پاشم
بجاش وقتی گفت نوبت تو کار کنی میگفتی عزیزم وظایف خودتو گردن من ننداز بعدم قهقه میزدی
یکم از خواهر شوهر های متنتون بکاهید، راحت تر بشه خوند.
به هر حال به نظرم انقدر سخت نگیرید.
چه اهمیتی داره که دیگران چه رفتاری دارن یا چی می‌گن.
اهمیت ندید.
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
27 ثانیه پیش
28 ثانیه پیش
28 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
