شوهرم باهاش دعوا کرده بود سر من
گفته بود اجازه میدی بقیه پشتش حرف بزنن باهاشونم همکاری میکنی در حالیکه با زن قبلیم خوب بودی چرا فرق میزاری
مادرشوهرمم وقتی شوهرم رفت شروع کرد هزاران حرف بارمکرد گفت فرق میزارم چون اون بهتر بود حاضر بودم جونمو واسش بدم انقدر محبت کرده بود بهم دیوانش بودم فلان
(باقی اوقاتم بهم میگفت اون از تو خوشگلتره همه میگن این چیه گرفتین قبلی خوشگل بود)
منم در جواب این حرفای بی رحمانش همیشه سکوت کردم و تو خلوت خودخوری کردم همیشه بی زبون بودم ولی من با همه چیشون کنار اومدم حق من نبود اینجوری قضاوت بشم
خلاصه من خیلی دلم شکسته از دستشون
اصلا فکر میکنم ازدواج اشتباهه بخصوص اینجور ازدواج...