دیروز عمه هام اومدن خونمون
عصرا همیشه میان یا مادرم اینا شب ها میرن خونشون شب نشینی من واقعا از رفت و آمد زیادی متنفرم
بخاطر چی؟ چون من الان ۱۷ سالمه! از کلاس پنجم مادرم اینا دیگ منو هیجا نبردن گفتن تو بزرگ شدی ممنوع کردن همه مهمونی ها رو ! اگرم جایی میرفتیم انقد زیر نظرم میگرفتن باورتون میشه یه بار سرسفره روبه روی پسر خالم نشسته بودم اومدیم خونه بابام با تیزبر تهدیدم میکرد؟ میگفت چرا روبه روی اون نشستی!!! اینا همه به کنار.. خیلی شاد و شوخ طبع بودم بهم میگفتن تو خیلی سبکی تو ج ن ده ای دختر عموت رو ببین چقدر سنگینه! منم شدم آدم ساکت و متینی که اونا میخواستن!
الان من ازدواج کردم ، برای فرار از خونوادم برای فرار از این زندان! دیروز عمه هام اومدن خونمون خب منم ساکت نشسته بودم عمم گفت آدم قبل نیستی کاش ازدواج نمیکردی منم چیزی نگفتم مامانم گفت پخته شده!
عمه بزرگم بغضش گرفت یهو نمیدونم چش شد هرچی گفتیم چته؟ چیزی نگفت