خب پس باید بری مشاور واقعا
امروز فکرم تماما اینه که خودکشی کنم راحت شم چرا خدا بچگیم کمکم نکرد من بچه بودم چه گناهی کرده بودم ک این بلا سرم اومد
دلم دیگه با خدا هم صاف نمیشه هر کاری میکنم نماز بخونم نمیتونم دلم باش صاف نیست اصلا دیگه دوسش ندارم بدبختی پشت بدبختی برام میباره شده داد بزنم صداش کنم ولی نمیشنوه خدایی که منه بچه که هیچی نمیدونستمو چندسال میداد دست یه پسر عمومی لاشی رو چه جور صدا کنم
خب اگه سریه بعد کسی در مورد ظاهرت نظر داد بهش بگو به شما مربوط نیس من هر کار خودم بخام میکنم.اینطوری اطرافیان با نظراتشون ازارت نمیدن و دیگه بهت نظر نمیدن.ناگفته نماند یکی از خاهرای خودم همین مدلیه.من هرچی بپوشم و هر کاری کنم ایراد میگیره که بهت نمیاد و زشتت کرده.منم دوبار بهش گفتم بهت ربطی نداره اونم دیگه نمیگه
عزیز سلامتیت مهمتر از حرف مردمه.ببخشید رک میگم ببخشید ولی باید کامل زیر نظر مشاور باشی اعتماد ب نفس نداشتن الانت ریشه درکودکی داره.با مادر خواهر یاهرکی بهتر درکت میکنه حرف بزن بگو به مشاور نیازدارم
من الانکه اینجور نیستم بعد ازدواج شوهرم خیلی اعتماد به نفسمو بالا برد کسی حرفی بزنه جوابشو میدم تو داروخونه رفته بودیم خانومه داشت چرت میگفت شوهرم داد زد گفت خانوم وسیله مونو بیار منم گفت برم تو ماشین بعد اومد گفت زنه خودش قیافه ی داغونی داشت نمیدونم با چه اعتماد به نفسی مشاوره میداد
نمیتونم به هیچکدومشون بگم اصلا باهاشون راحت نیستم اصلا با هیشکی دیگه راحت نیستم حتی با خدا هم راحت نیستم و زورم میادباش حرف بزنم خدا منو می خواست چرا منو میداد دست پسر عموم یادم میاد عقم میگیره من هیچی نمیدونستم و اون با من خودشو ارضا میکرده
عزیزم مطمئنم تو خیلیییی زیبا و بی نقصی.لطفا یکماه با کارهای بیرون و انواع کلاس اینقد خودتو مشغول کن تا حتی فرصت نکنی بهشون فک کنی.
