چه بودم هر موقع میرفتم خونه عموم پسرعموم به زور بغلم میکرد اون سنش زیاد تر بود از من ولی من بچه بودم و چیزی از رابطه ی جنسی نمیدونستم میرفتم خونشون منو میخوابوند میافتاد روم حالم بهم میخورد من هیچی حالیم نبود فقط میدونستم کار خوبی نیست چون پنهونی این کارو بام میکرد خداروشکر به لباسم دست نزد و منم دیگه خیلی کم میرفتم خونشون تا دیگه بزرگ شدم دردناک ترش اینه که دوتا از پسرعموهام همچین اخلاقی رو داشتن یادمه میرفتم خونه عموم زن عموم میگفت برو پسرعموت کارت داره میرفتم تو اتاق میدیدم تو رخت خوابه به زور منو بغل میکرد اگه زن عموم میدونسته پسراش چه گوهین و منظور داشته از کارش هیچ وقت حلالش نمیکنم یاد اون روزا میافتم حالم بهم میخوره میتونست اتفاقات خیلی بدتری بیافته
پاییز من عزیز غم انگیز برگریز یک روز میرسم و تو را می بهارمت
من توی خانوادم همیشه توقع ها ازم زیاد بود پدر و مادرم فوق العاده بهم اهمیت میدادن و دوسم داشتم و دار ...
خخخ عین مادرشوهرم اولین باری که داشت با مامانم حرف میزد هی میگفت صورتش پره جوشه و بهم شبش گفت برو دکتر اگه یه موقع بخوای ازدواج کنی جالب نیس من اونموقع نمیدونستم چه خبره گفتم بیخیال خاله هنوز زوده هروق خواستم ازدواج کنم بعد بهش فکر میکنم... دفعه ی بعدی که نشسته بودیم منم دیگه فهمیده بودم خیلی رک گفت منکه نمیخواستم برا این دخترت بیام من به پسرم گفتم واسه آبجیش اگه میری بریم برا این نه ولی خب شوهرم عاشقم بود گفت نه
چندین و چند بار این اتفاق افتاد نه یه بار تا من خودم غریزی فهمیدم این کار خوبی نیست اخه من خیلی بچه ی ساده ای بودم همش درس میخوندم یادمه حتی صفحات کتاب درسی رو هم حفظ بودم یه داشن اموز فوق العاده بودم تو مدرسه
پاییز من عزیز غم انگیز برگریز یک روز میرسم و تو را می بهارمت