خونه منم همین بود
چون به قول دوستم خودشیرین بودم از همه چیز مایه می ذاشتم براشون
بعد متوجه شدم نمیان منو ببینن
میان خونه من همدیگه رو ببینن
خونه من رستورانشون شده بود
بهم برخورد
کم کم غذاها رو با بی حوصلگی درست می کردم
اگه بی خبر میومدن نیمرو می ذاشتم
یکی دو بار همسرم رو مجبور کردم از بیرون غذا بیاره
وسط مهمونی که خسته می شدم به همسرم می گفتم پذیرایی کنه
مجبور بودم طوری برخورد کنم که ازم سواستفاده نشه
جواب داد الان نمیان اون طوری