بچه ها دیشب داداشم از کربلا برگشت
و امشب اومد خونه ی ما
خیلی دلم گرفته دارم دق میکنم برای داداش و خواهر بدبختم
ما فهمیدیم که خاله و دخترخاله ام شیشه مصرف میکنن و دامادمون رو هم شیشه ای کردن کشوندنش
بچه ها داداشمو پر کرده بودن بره شوهر خواهرمو بزنه ولی شوهرخواهرم گریه مرده بود و اینارو گفته بود
به داداشم گفته بودن ما بچه ی داداشمو زدیم
وقتی داداشم فهمیده بود اسپری فلفل زدن توماشیمون سرشون داد و بیداد کرده بود و زنش قرص خورده خوددکشی کرده و داداشمم گفته بمیره هم دکتر نمیبرمش اگه ام بچه مو زدن بهاطر اسپری زدن شما بوده
به داداشم گفت من من به زن داداشم فوش ناموسی دادم ولی درحالی که اون به ما فوش بد میداد و من داد میزدم میگفتم اینا دامادای مارو میکشن تو خونشون و حتی به زن داداشم گفتم تو برو گمشو تو خونت به اون خواهر ج ن د ت بگو بیاد بیرون
ولی کلا حرفارو تغییر داده بودن
داداشم امشب خداروشکر منطقی بود بچه ها خیلی دلم براش سوخت گفت من گیر افتادم چیکار کنم زن من دیوونس
بچه ها اولین بار بود که کربلا رفته بود ازین کلاه ها که کربلایی ها سر میزارن سرش بود دلم براش سوخت که کسی پیشوازش نرفت
بهمون گف زنم گفته برو خواخرتو بزن چون به من فوش داده ولی من دست رو خواهرم بلند نمیکنم خدا منو بکشه و دستم رو خواهرم بلند نشه بخاطر زن
منم اخرش که داشت میرفت گفتم خدایا شکرت که داداشم دیگه حرف اونارو باور نمی کنه و شناختشون