بعد زایمان هر چقدر پول هدیه آوردن شوهرم برداشت گفت بدهی دارم برا بیمارستان
حتی خودم پنج ملیون دادم ،بعد دوباره چند نفر اومدن دیدنم حدود هشت ملیون جمع شو گزاشتم کشو میز جلو دست
گفت برات کادو زایمان به جاش طلا میگیرم گفتم طلا نمیخوام اونم برا خودته به جاش دماغمو عمل میکنم یه کاری برا دل خودم کرده باشم
بعد چند وقت رفت وام بچه اول گرفت نصف کرد نصفشو طلا خرید برام گفت عوضش اون هشت ملیون تو کشو برا منه ها
گفتم وا کی طلا خواست
اون پولم دیگه برا خودمه میخوام جمع کنم برا عمل بینی
امروز داشتم کشو مرتب میکردم دیدم پول نیستش انققققدر عصبی شدم حرص خوردم گریه کردم وقتی شوهرم اومد گفتم چرا منو آدم حساب نمیکنی چرا در حد یه مشورت کردن یه خبر دادن بهم چیزی نمیگی
همه پولو برداشتی هشت ملیونم برام زیاد میبینی
طلاهاشو انداختم جلوش گفتم برا خودت اینم پس اندازت باشه
الان دست پیش گرفته رفته هشت ملیون ریخته تو حسابم یه چیزم بدهکارش شدم هزارتا حرفم بارم کرده میگه اگه بچه نبود الان میزدمت