از ایشون هیچ عکسی نمونده فقط اینبار که رفتیم روستا شون مامان بزرگ همسرم یه چیزایی گفت بعد همسرم کامل توضیح داد که کی بوده و چه کارایی میتونستن بکنن خانواده همسرم چون همشون فامیلی ازدواج کردن جد اندر جد همشون سید هستن این عموی مامان بزرگه یه سید خیلی کار درست بوده از اونایی که همه سرش قسم میخوردن خیلی کارای عجیبی می‌کرده که واقعا کار انسان نبوده مثلاً مهمونی جایی میرفته موقع بیرون اومدن کفشاش خود به خود واسش جفت میشدم حتی چند نفر دیدن که کفشا روی زمین کشیده میشن سمتش میومدن یا یه سالی ملخا به زمینهای روستاشون حمله میکنن هرچی بوده نبوده داشتن میخوردن مردم اونجا هم که میشناختن ایشون بهش گفتن سید تو جایگاه خوبی جای خدا داری دعا کن از شر اینا خلاص شیم باورتون میشه کلی پرنده اومده همه افت ها رو خوردن اصلا باورم نمیشد ولی نه فقط اون روستا همه روستا های اطراف داستانشو میدونن اگه بگم با جزئیات چون آشنا اینجا زیاده میشناسنم وکلی داستان نای دیگه راجب هست اگه هستید بگم
آره بگو
من هستمممم بقیشونم تعریف کن
بگو عزیزم گفتی لایکم کن ممنون
Bego azizm♥️
بگو جالبه
گفتی لایک کن
لایک 🌹
منم بایک کنین بچه ها
بعد ایشون ازدواج کردن ولی هیچ بچه ای نداشتن و یه خانوم خییلی آروم داشتن یه بار توی یه مجلسی حلیم میدادن سردیگ می‌ره ایشون بعد به آشپز میگه بذار منم هم بزنم دیگو طرف بهش میگه برو برو نا سید تو هیچی نیستی که هم ازت قسم میخورن تو هیچی نیستی از سر حسادت می‌گفته اینا رو چون واقعا کاراش غیر انسانی بوده همونجا کتشو در میاره داد میزنه به من گفتی نا سید یه رعب و وحشتی توی چهرش بوده اشپزه سنگکوب کرده بعد استینشو میزنه بالا دیگ حلیم روی اجاق در حال جوشو هم میزنه میگه نبینم دیگه بهم بگی نام سید میگن اون اشپزه تا چند روز دهنش قفل میشه و دیگه تا آخر عمرش که یکسال دیگه بوده دیگه حرف نمیزنه یا خیلی کم صحبت می‌کرده اینو میگه و از اون مجلس میاد بی ون
یه امامزاده هم اطراف شهرماهست که ملخ ها حمله کردن به مزارع مردم و به لطف خدا و معجزه ی اون امامزاده تبدیل به سنگ شدن. بارها خودم دیدمشون
لایک پلیز
هیچوقتم هیچکی ازش نورسیده چرا اولاد نداری همیشه موقع پرسیدن این سوال حواس طرف پرت می‌شده و قسمت نمی‌شده ازش سوال کنن یه تیپ عجیبیم داشته یه کت بزرگ سیاه با یه عصای چوبی شک ندارم موکل یا یه فرشته چیزی داشته ینی چطور ممکنه یه آدم طبیعی اینجور یاشه
