اوایل نامزدی خیلی باهام خوب بود هر جا میرفت واسم کادو میخرید هر روز دعوتم میکرد خونشون بهم احترام میزاشت مث بابا خودم دوسش داشتم بعد عقد رفتارش عوض شد ی روز که رفته بودم خونشون بهشون سر بزنم مادرشوهرم اصرار کرد شام بمونم منم موندم
چون نامزدم سر کار بود بعد شام برادر شوهرم رسوندم تا در خونمون (مجرده از نامزدمم بزرگتره)
بعد پدر شوهرم دراومد زنگ زد نامزدم گفت اینا نصف شبی با هم رفتن بیرون مردم دیدمشون بم گفتن😐نامزدمم خیلی عصبی ضد چی بش گفت تازه خواهرشوهرام و برادر شوهرامم که با خبر شدن خیلی چی بش گفتن اخرشم فهمیدن خودش این حرفو زد کسی چیزی نگفت