خداازمادرشوهرم نگذره

من دوسه سالیه بعد ازخیانته همسرم حمله هایه عصبی که بهم واردمیشه دندونم انگار قفل میکنه یه چیز مثله دندون قروچه فکم میلرزه حالم خیلی بدمیشه تازگیا داشتم فراموش میکردم بهترشم که مادرشوهرم اومد شروع کرد ایراداته بنی اسراعیلی فحش دادبهم دهنم قفل شد زیادنتونستم بهش بتوپم خدا دید بالاسرم بود یهو اومد چایی گداشتم جلوش شروع کرد که لیوانت معلومه وایتکس نزدی یا گفت چرا دیوارات لک داره لکه دسته بچه هامیکم روش بود نرسیدم پاک کنم گفت پسرم کار کرده برات میوه گرفته الهی ازدماغت درآد یه خونه تمیز نمیکنی واسش وهرچی از دهنش اومد به من گفت و شوهرمم تو سوکت نگاش کرد پاشد دررو کوبید رفت من دوباره حالم بدشد  شروع کردم با سوهرم دعوا که چرا هیچ وقت یه کلام ازمن دفاع نمیکنی چرا اجازه میدی خانوادت بی ارزشم کنن بحثمون بالا گرفت خواست منو بزنه دید بچه ها گریه میکنن نزد تا شبش من گریه کردم بچه هامم با من خدا ازت نگذره پیرزن خدابالاسره دیده این همه سال بخاطرت اشک ریختم چه روزایی که خوشیمو ناخوش کزدی حالا بقیش بدتره من به خودم قول دادم حسابی باشوهرم قهرکنم تا بفهمه چقدرکارش اشتباهه دوروز همینطور گذشت تا دیروز که اومد سمتم و بغل و....نمیدونم انگار اختیارم دسته خودم نبود و شد چیزی که نباید......الان مثله سگ‌پشیمونم که چراگذاشتم بهم دست بزنه انگار مثلا میمردم اگه .....حداقل ده روز باید تنبیه میشد چه فحش ها که اونم نداد بهم بعده مادرش خاک تو سره سسته من که با یه پیش نوازی خودمو سپردم بهش الان میگه این حقیره