من قبل ازدواجم با ی پسر دوست بودم و قصدمون ازدواج بود ک نشد
من با یکی دیگ ازدواج کردم و ی پسرکوچولو هم دارم
موقعی ک شوهرم اومد خواستگاریم من همه چیزو بهش گفتم ختی داستان پسره رو
از وقتی ازدواج کردیم همیشه ب نوعی این موضوع رو برام یادآوری کرده
خونه من ی شهر دیگه س خونه پدریم شهر دیگ
صبح راه افتادیم ک بیایم خونه پدریم
من همیشه تو ماشین آهنگ گوش میدم
یکی از آهنگا این بود: خاطرات تو رو چ خوب چ بد حک می کنم
بعد هیچی دیگ تو راه نزدیک بود تصادف کنیم
من باید چ کاری انجام بدم ک شوهرم متوجه بشه من ولس خاطر این آهنگ رو گوش میدم ک صرفا حوصله م سر نره
وگرنه غیر این ده تا آهنگ دیگ هم بود
ی ساعت پیش رسیدیم خونه پدریم
هی دم ب دیقه شوهرم گیر میده ک این چی بود تو گوش کردی
ی راه حل بگین
موندم واقعا
من دو هفته بود خانوادمو ندیده بودم اومدم حالم خوب شه ک ایشون اینطوری میکنه