با ولع میبوسید
بغض گلومو گرفته بود ترسیده بودم اما یه چیزی مانع میشد تا پسش بزنم
چشمای خیسمو باز کردم دیدم داره نگام میکنه خجالت زده سرمو انداختم پایین
با دوتا انگشتش چونمو گرفت تو دستش و مجبورم کرد تو چشماش نگاه کنم
میتونستم برق رضایت و پشت چشمای مغرورش ببینم ....