داشتم سرمو که انگار برقم بگیره رو میخاروندم که چشمم خورد به دوتا تیله مشکی که خیره تو چشمام بود ابروهای صاف و مشکیش با رنگ چشمای درشتش هارمونی خاصی داشت یهو به خودم اومدم و نگاهمو ازش گرفتم و با دو رفتم تو اتاقم و نگاهی به آینه انداختم چشمای طوسی لبای گوشتی صورتی موهای مشکی با رگه های طلایی با اینکه مثل وحشیا سیخ شده بود زیبایی صورتمو حفظ کرده بود
وقتی همسرم روبروم نشسته و در مورد مسائل مهم زندگی باهام صحبت میکنه در سکوت کامل عمیقأ خیره به چهرش میشم و توی قلبم اونو تحسین میکنم که چطور با وجود اینکه صورتشو با پودر لباسشویی و مایع ظرفشویی میشوره پوستش اینقدر صاف و شفاف و یک دسته واقعاً چرا ؟؟؟👿