😁😁😁
من بهش یه کتاب داده بودم بخونه
هنوز دستشه
فانتزیم اینه کتابه رو بدم به خودش. اونم این ترم به یه بهانه ای بهم کتاب بده و این چرخه ادامه پیدا کنه😂
ولی خیلی شوت تر از این حرفاست😑
همون روزی که کتاب دادم بهش کل روز اینجوری بودم😁
اصلا تو دنیا نبودم😂😂😂😂
هی الکی میخندیدم😂😂😂😂😂
تازه‌ه
یادمه دانشگاه بودم فکر فرار زد سرم باز
بعد میگفتم ی روز وسایلم جمع میکنم میریزم کیف یا نایلکس به بهونه دانشگاه میزنم بیرون میرم ی شهر دیگه پیش ی پیر مرد پیر زن باهاشون زندگی میکنم کاراشون میرسم.
یا میگفتم ۱ خونه میگیرم یکم پولدار شدم ی بچه سرپرستی میگیرم من کار میکنم و اونو بزرگ میکنم.
اصلا اهل سریال ترکی نیستم
یدونه هم ندیدم😂 ولی خب فانتزی مردنم اینجوریه. در راه کسی که دوستش دارم و برای نجاتش مثلا. بی خاصیت نمیرم
سناریو شکست عشقی هم داشتم.اون خیلی اسید بوده😂 البته کلا خیالپردازم و هر وقت بخواد میتونم سناریو بسازم
الهیییییی☹️🥲
میدونی زندگی همینه
آدم دنبال هر چی بدونه بازم زندگیش یه کمبود هایی داره. حالا به هر شکلی. که ممکنه اغلب دست به دامن خیالپردازی شه
