بنا به دلایلی ما مجبور شدیم یک شب رو خونه مادرشوهر اینا بمونیم البته از ظهرش بودیم
امروز صبح همسرمو بیدار کردم آماده بشه سرکار خودمم رفتم سرویس بهداشتی تا بعد بخوابم
تو فاصله ای که همسرمم بره دست و صورت بشورع منم رفتم بخوابم پتو کشیدم روم گوشی هم یه لحظه برداشتم بعد اومده پتو همسرمو جمع کرده اومده بالاسرم میگه براش تخم مرغ درست میکنی یا درست کنم خب وقتی اومدی بالاسرم من بگم چی
خلاصه رفتم درست کردم و گفتم چه کاریه حالا که پاشدم منم با همسرم صبحانه بخورم
خلاصه دیگه رفتش...منم اومدم تو اتاق نمیدونم چی میگفتن و چیشد پدر و مادرش ...یهو مادرشوهرم گفت نمیبینی تمرگیده!!!! با من بود یعنی؟
اینم بگم همیشه که از در مهربونی و اینا هستن و دوستم دارن و پذیرایی خوبی هم میکنن...همین الآنم اومد گفت چایی میخوری یا نه گفتم نه مرسی