هفت ساله با جاریم قهریم صدالبته ب دلیل بی ادبیای اونه و بی تربیتیهاش و از منم کوجیکتره امشب تولدپسرشه
تا بحال هرجا منو دیده رو برگردونده و محل نداده و سالی یبار شاید همو ندیده باشیم به پای شوهرم بلند میشه اما من نه
پریرزو برادرشوهرم به شوهرم زنگ زده بیایید تولد و ب شوخی هم گفته کادوشم تراول باشه
الان شوهرم مبگه بریم ؟
بخدا کم مونده بود پس بیوفتم ب زور جلوی خودمو گرفتم سرمو نکوبم به دردیوار عه عه
میگم داداشت نتونسته ب زنش بگه زنگ بزنگ دعوت کن تو بمن میگی بریم اصلا ب چه جراتی مرسیدی اینو
بخدااا میخاستم سقفو بریزم رو سرش
شوهرم میگه خب داداشم دعوتمون کرده دیگه پیش زنش زنگ زده گفتم یعنی میخای بگی زنش اجازه داده بزنگه
چطور داداشت نتونسته یبار بگه عیدی فلانی زنگ بزن تبریک بگو الان من پاشم برم با خانواده زنش سر سفره بشینم بعد هفت سال بی احترامیاش تازه خودشم زنگ نزده
وااییی تا کی از دست قوم شوهر باید بکشم