2777
2789

او تظاهر به افسردگی میکرد، این را موقعی فهمیدم که میگفت افسردم ولی یکبار هم خودکشی نکرده بود، او از ارتفاع میترسید، از تفنگ میترسید، از مرگ میترسید. 

او برای زنده ماندن تلاش میکرد نه زندگی کردن...

گفتم: حالا که زنده ای چرا زندگی نمیکنی؟ 

تو افسرده نیستی فقط غمگینی

تو نمیخوای بمیری، پس هنوز امید داری

تو افسرده ای ولی زنده ای، پس زندگی خوبی داشته باش...

با خستگی گفت: من زندم؟ 

من از مرگ میترسم و مرگ آسان است، میتوانی به راحتی بمیری...اما درد من بیشتر از آن است که فقط یکبار بمیرم...جسم من زندست ولی روح من بارها و بارها در روز میمیرد

من از مرگ میترسم و نمیخواهم سمتش بروم

پس منتظرش میمانم.


حرف هایش را میفهمیدم، متوجه میشدم که چه میگوید. 

ولی نمیتوانستم درک کنم، چون تابحال همچین احساسی را تجربه نکرده بودم...


 

༺༽امیدوارم هیچوقت همچین احساسی تجربه نکرده باشین༼༻

خودم یکم از این خوشم اومد گفتم بزارم🙂

دنیای من دنیای درک غم و فهم عشق هست🙂💙یعنی یک دنیای آبی🌌🏙🌃 ༽فـهـم༼ و ༽درک༼ دو کلمه ی متفاوت هستن فقط کافیه بهشون فکر کنی تا متوجه کلمات بشی☁🌬
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز