قبلا خیلی اکتیو و فعال و موفق بودم خیلی
بعد از تولد پسرم همسرم نذاشت برم سرکار
گفت خودم تو مهدکودکها بزرگ شدم زجر کشیدم نمیخوام بچم اینطوری بزرگ شه
همه چی به اندازه دارم ولی اصلا شوق به زندگی ندارم
روز به روز هم این قضیه بیشتر آزار دهنده میشه
قبلا همیشه روزانه لیست کاری داشتم و تا شب همه شو انجام میدادم الان زندگی برام پوچ و بی معنی شده لیست کار خیلی وقته نمی نویسم گاهی هم مینویسم ولی نمیتونم عمل کنم یا یک جورایی بیخیال شدم
چند ماهه میخوام خودخوان زبان آلمانی بخونم ولی اصلا پیگیر نیستم روزهام به بطالت داره میگذره و نمیتونم مثل قبل پیگیر و با انگیزه باشم کسی میتونه کمکم کنه از این حالت بی خیالی و پوچی خارج شم 😥