الهی بگردم… ایشالا که مشکلات شما حل بشه
میدونی چیه؟ من عاااااااااااشق بچه بودم از قبل مجردی به مامانم میگفتم تروخدا بیا بریم پرورشگاه یه بچه بگیرم من .. سنم کم بود با قوانین اشنا نبودم…هرجا بچه میدیدم اننننننقد ناز و نوازش و بغل ….ازدواج کردم گفتم خب حالا میتونم مادر بشم :)))
هعی گذشت گذشت من بیشتر دلم بچه میخواست ولی شرایط رو که دیدم هعی گفتم خدایا من چه کنممممممم! نتونستم یه بچه رو بدبخت کنم…دیدم شوهرم اصلاااااااا امادگی پدر شدن نداره :)
تا هفته پیش که باز مثل همیشه رفته بودم پارک و داشتم بازی بچه ها رو تماشا میکردم و اشک میریختم به یکباره گفتم چرا؟ اصلا چرا بچه بخوام؟ دیگه بچه ام نمیخوام :)
از هفته پیش دیگه به بچه ها نگاه نکردم…
دیگه قربون صدقه هیچ بچه ای نرفتم
و گفتم شاید قسمته این حس مادرانه رو به گور ببرم :) کشتمش