2777
2789
عنوان

منم میخوام خاطره زایمانم رو بنویسم

740 بازدید | 54 پست

سلام همیشه دوست داشتم منم خاطره زایمانم رو بنویسم امروز بالاخره نوشتم امیدوارم بخونید

من بدشانسیمو از همون دوران بچگی                    وقتی که تخم مرغ رو کاشتم و بهش آب دادم         ولی مرغ نشد فهمیدم😞😞                        

دکترم روز زایمان رو گفته بود 10 دی سونو زده بود 12 دی مامانم از چند روز قبلش اومده بود پیشم روز 9 دی تولد خودم بود ساعت 12 ظهر یهو یه درد کمی پیچید تو کمرم بعد تو دلم همش هر 20 دقیقه دل و کمرم درد میگرفت تو دلم گفتم نکنه درد زایمان باشه ساعت 3 بود به مامامم گفتم شوهرم سرکار بود با مامانم رفتیم بیمارستان گفت  دهانه رحمت 2 سانت باز شده برو قدم بزن تا شب یا فردا زایمان میکنی از استرس داشتم میمردم اومدم مثلا قدم بزنم هر دو قدم دستشوییم میگرفت اصلا نشد خوب پیاده روی کنم خلاصه بیخیالش شدم اومدیم خونه دردا هی میومدن و میرفتن شب ساعت 9 فاصله دردام کمتر شده بود دوباره رفتیم بیمارستان گفتن همون 2 سانته برو خونه اومدیم شب رو اصلا نخوابیدم هر 5 دقیقه درد داشتم ساعت 6 صبح مامان و شوهرم رو بیدار کردم گفتم من دارم میمیرم تو رو خدا بریم بیمارستان کم مونده بود گریه کنم خلاصه رفتیم بیمارستان گفتن 3 .4 سانت شده و بستری کردن زنگ زدم به شوهرم گفتم دارن بستریم میکنن با بغض داشتم حرف میزدم گفتم الان لباسا و وسایلامو میدم میارن بعد اومدن لباس دادن بهم پوشیدم دلم هم درد میکرد دلم میخواست گریه کنم تا ساعت 10 من موندم تو بخش اورژانس بیمارستان (بیمارستانی که من رفته بودم فقط زنان زایمان بود)از شانس من اون روز به طرز عجیبی تعداد زایمان زیاد بود خلاصه ساعت 10 منو بردن اتاق درد....

من بدشانسیمو از همون دوران بچگی                    وقتی که تخم مرغ رو کاشتم و بهش آب دادم         ولی مرغ نشد فهمیدم😞😞                        

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

بزار عزیزم میخونیم😋

مرسی که وقت میزارید

من بدشانسیمو از همون دوران بچگی                    وقتی که تخم مرغ رو کاشتم و بهش آب دادم         ولی مرغ نشد فهمیدم😞😞                        

اومدم برم همسرم و مامانم و مادرشوهرم اومدن جلو منو دیدن رنگم مثل گچ سفید شده بود از ترس خداحافظی کردم وارد اتاق شدم وای یه خبری بودا یه بچه تو اتاق دنیا اومد گرفته بودن بندفاشو میبردن  یکی داد میزد یکی مامانشو صدا میزد خلاصه آزمایش ادرار گرفتن و منو فرستان تو یکی از اتاق های درد یه خانوم دیگه هم پیشم بود 3 قلو داشت که متاسفانه یکیش مرده بود من دردام بیشتر و بیشتر میشد داد میزدم ناله میکردم از درد به خودم میپیچدم ساعت 12 اومدن کیسه آب رو پاره کردن دکتر گفت اینجوری زودتر زایمان میکنی یهو یه آب گرم ازم ریخت بیرون خلاصه ساعت همینطوری میگذشت و بچه های بقیه دنیا میومدن هر بچه ای که دنیا می اومد ساعتشو اعلا م میکردن مثلا میگفت 12:10 دقیقه پسر . اومدن خانومی که پیش من بودو بردن سزارین من موندم تنها اینقد گریه کرده بودم چشمام داشت کور میشد ساعت 3 ظهر شده بود یه دکتری اومد گفت خانوم میخوای برات بی حسی بزنیم منم که فقط میخواستم دردم ساکت بشه گبتم گبت صبر کن الان دکتر میاد انجام میده چند دقیقه گذشت بعد دکتر اومد بهم گفتن بشین نشستم از کمرم امپول زد گفت سریع بخواب منم همین دراز کشیدم انگار یهو همه ی دردا رفتن و هیچ دردی نداشتم بهم اکسیژن وصل گردن گفتن نوک سینه هاتو بمال من همش خوابم می اومد چشمام همش میخواست بسته بشه دکتر میومد می گفت خانوم نخواب خلاصه همه زاییدن رفتن من بدبخت همونجوری مونده بود ساعت شد 4 کم کم دوباره دردام داشت شروع میشد به دکتر گفت چرا باز من دردام داره میاد گفت من که گفتم بی حسی بزنی یک ساعت و نیم درد نداری دوباره شروع میشه ولی من اصلا این حرفشو متوجه نشده بودم دوباره دردام شروع شد به دیوار چنگ میمداختم مامانمو صدا میزدم همش التماس میکردم منو ببرید سزارین ولی هیچکی گوش نمیداد غروب شد فقط منو و یه خانومه مونده بودیم از اون همه جمعیت خود دکترا میگفتن تا به حال سابقه نداشته اینقد زایمان تو زک روز داشته باشیم خلاصه اومدن اتاق منو عوض کردن بردن یه اتاق دیگه که با اون خانومه مونده بودیم اونم یه ربع بعدش بچش اومد بردن اتاق زایمان من بدبخت تنها موندم همش داد میزدم مامانمو صدا میزدم نگو مامان بیچارم هم دقیقا پشت اتاق تو حیاط وایستاده صدای منو شنیده نشسته کلی گریه کرده بیچاره مامان و بابام و شوهرم و مادرشوهرم از صبح زود تو بیمارستان مونده بودن خلاصه آوردن تو سرمم آمپول فشار زدن که 10 دقیقه نبود زده بودن دستگاه کنترل ضربان قلب بچه به صدا دراومد نزدیک 10 تا دکتر ریختن بالاسرم نگو ضربان قلب بچه اومده پایین

من بدشانسیمو از همون دوران بچگی                    وقتی که تخم مرغ رو کاشتم و بهش آب دادم         ولی مرغ نشد فهمیدم😞😞                        

سریع سرم رو جدا کردن و یه تخت اوردن گفتن سزارین اورژانسی همین خواستن بلندم کنن گفتن خوب نفس بکش منم خوب نفس کشیدم گفتن ضربانش خوب شد دیگه سزارین لازم نیست ساعت 6 غروب ود دکتر گفت دهانه رحمت شده 8 سانت خوب زور بزنی یه ربع دیگه بچت تو بغلته منم هی زور میزدم دکتر میگفت اصلا خوب زور نمیزنی همه ی دکترا اومده بودن نشسته بودن بالا سر من از بیکاری بعد یکیشون نگاه کرد گفت تو لگنت عالیه فقط بچت 2 سانت سرشو کج گذاشته همینم باعث شده اینقد درد بکشی همینطور من زور میزدم و فایده نداشت بعد دیگه اخراش یاد گرفته بودم خوب زور میزدم دکتر گفت من دارم موهای مشکی شو میبینم آفرین داری خوب زور میزنی ادامه بده خلاصه شد ساعت 8 شب یهو دکتر گفت زود باشین ویلچر بیارید الان همین جا زایمان میکنه سریع ویلچر اوردن من نشستم روش قشنگ سر پسرمو حس میکردم سریع بردن اتاق زایمان نشستم رو تخت دکتر  به دکتر دیگه گفت زودباش الان بچه میاد دیگه بی حس نکردن دوبار همونجوری بهم تیغ زدن منم جیغ میکشیدما جیغغغغغ نزدیک 10 تا دکتر بالا سرم بود از یه طرف پهلوی یه دکتر رو گرفته بودم از یه طرف دست یه دکترو جیع میکشیدم ددکتره گفت میخوام یه زور خوب بزنی بچتو بگیرم منم سرمو تکون دادم که مثلا باشه بعد دوتا دکتر شکممو فشار دادن منم زور زدم یهو بچم پرید بیرون همون لحظه همه ی دردام دیگه تموم شد یه پسر جیگر خدا بهم داد که گریه میکرد دکتره میگفت داره میگه مامان مامان خخخخ خلاصه گذاشتنش رو بغلم سینم رو دادن دهنش دکتره گفت یه کوچولو سرفه کن جفتش بیاد بیرون منم دوتا اروم سرفه کردم جفت اومد بیرون و نزدیک یه ربع فقط داشتن بهم بخیه میزدن

امیرحسینم 95/10/10 ساعت 20:15  وزن 3 کیلو قد 49 اومد تو بغلم انشالله قسمت همه منتظرا

من بدشانسیمو از همون دوران بچگی                    وقتی که تخم مرغ رو کاشتم و بهش آب دادم         ولی مرغ نشد فهمیدم😞😞                        
بقیشم بنویس گلم

چشم همرو گذاشتم

من بدشانسیمو از همون دوران بچگی                    وقتی که تخم مرغ رو کاشتم و بهش آب دادم         ولی مرغ نشد فهمیدم😞😞                        

اینم عکسش 2 ساعت بعد تولد

من بدشانسیمو از همون دوران بچگی                    وقتی که تخم مرغ رو کاشتم و بهش آب دادم         ولی مرغ نشد فهمیدم😞😞                        

این عکسشم چند روز پیش خونه مامانم گرفتم

من بدشانسیمو از همون دوران بچگی                    وقتی که تخم مرغ رو کاشتم و بهش آب دادم         ولی مرغ نشد فهمیدم😞😞                        
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792