با اینکه یه شهر خیلی خیلی دوره و سال ب سال نمی بینیمش انگار مهره مار داره وقتی از یکی بدش بیاد یه جوری پشت سرش حرف میزنه اونو از چش همه میندازه ک دهنت وا میمونه
بامن چندوقته سرسنگینه چون از برنامه های زندگیم هیچی بهش نمیگم زورش اومده رفته ب مادر و خاهرام گفته این جواب تلفنام نمیده
الان مادرم اینا بامن قهرن
مادرم انگار مادر نیس انگار فقط اون دخترشه روزانه ب اون زنگ میزنه حرف ودرددلاش با اونه کلا اون به مادرم خط میده هرچی اون بگه ذهنیت مادرمم همون شکلی میشه
مادرم با تشر همیشه باهام حرف میزنه میگه تو سر و زبون نداری مث اون سرگرممون کنی
حالا فک کن من بعدز مدتهارفتم خونش اینجوری بهم میگه متنفرم از نگاه های چپ چپ مادرم
خیلی حس بدی داره انگار طردم کردن وچ فایده داره مادرخاهرایی کع محبتشون ب حرف اون باشه وگرنه ازمن دریغش میکنن ماه ب ماه سراغی ازم نمیگیرن
هنوز رو دلمه مادرم زایمان خاهرم با پادرد رفت شهر دور کمک خاهرم یه ماه موند
واس من یه شب بیمارستان اومد همش با اکراه کارای بچمو میکرد حتی یه تعارف نکرد منو ببره خونش. ۴ روز موند خونه ی من.مث مهمون اونقد حالش بد شده بود پیش من ک فقط میخاستم دکش کنم بره
نگید انتظار نداشته باش.بهرحال مادره ته دلم ازش ناراحتم
قراربود با خاهرمجردم یه بیزنس راه بندازم و توافق کرده بودیم اون یکی خاهر جادوگری نمیدونم چی بهش گف.از اون روز اینم نه زنگی ن پیامی. انگار از من بدشون اومده