دو تا خواهریم هر دو تامون ساده ایم
مامان تو ریز ترین تا بزرگترین کارای خواهرم کلی فکر میکنه نظر میده، کاری داشته باشه کمکش میکنه، راه درست رو نشون میده ، یه خار بره تو پاش کلی ناراحت میشه
اما از همون بچگیم با من خیلی سرد برخورد میکنه
سنم که کمتر بود متوجه نمیشدم اما الان هر شب گریه میکنم
حسرت تو دلم موند یه بار که بین دو راهی موندم یا نظر یه بزرگتر رو میخوام مامانم نظر واقعیش بگه اما همیشه میگه نمیدونم با خودته
حسرت تو دلم موند یبار که با من میاد خرید بگه کدوم لباس بیشتر بهم میاد اما مامانم یه گوشه مغازه وایمیسه و بی تفاوت نگاهم میکنه
حسرت تو دلم موند یبار که مریض میشم نگرانم بشه بگه بیا بریم دکتر
حسرت تو دلم موند از همون بچگی آداب معاشرت یادم بده اما من همیشه خودم اشتباه کردم و تجربه کردم تا یاد گرفتم
حسرت تو دلم موند یبار مادر دختری درد دل کنیم
حسرت تو دلم موند عیب و ایراد هام رو بگه اصلاح کنم نه اینکه از زبون غریبه ها بشنوم
حسرت تو دلم موند یبار به درسم ، به خورد خوراکم اهمیت بده
انقدر کم غذا بودم و اهمیت نمی داد قد کوتاه و لاغر موندم
اما الان برای خواهرم بهترین غذا ها و مکمل ها رو میده میگه بزار قد بلند بشه
حسرت تو دلم موند یبارم به من بگه بیا با هم بریم گردش
من که آروم و بی آزارم،زشت نیستم، حرف گوش کنم، کسی نظر بده خوشحال میشم
هر روز فرق رفتارش با منو خواهرم می بینم ذره ذره آب میشم
من حتی اگه تو اتاقم بمیرم یک روز هم بگذره حتی نمیاد در اتاق باز کنه ببینه چرا بیرون نمیام
زنده ام یا مرده
من به کی پناه ببرم؟ به کی حرف دلم بزنم؟ با کی مشورت کنم؟