من گاهی هم پدر و مادر شوهرم.. هم پدر و مادر خودم حرفی میزنن که ناراحت میشیم
منم مدام به شوهرم چه در رابطه با رفتارای خانواده ی اون.. چه خانواده ی خودم.. میگم عیب نداره..بزرگ ترن.. سن و سالی ازشون گذشتت.. یه عمر کار کردن زحمت کشیدن که تو پیرب آسوده زندگی کنن.. ولی تو پیری تم گرونی و مریضی و تغییرات هورمونی تو یائسگی هاشون و تغییرات هورمونی تو مردونگی شون..باعث تاثیر رو اخلاقشون شده.. شاید ماهم پیر شیم مثل اینا بشیم.. شایدم بدتر ازینا بشیم..
اما باید جوری رفتار کنیم کا الگوی خوبی برای بچه هامون باشیم.. ما بداخلاقی های بزرگترامون رو نادیده میگیریم.. بچه هامونم از ما یاد میگیرن بدخلقی های ما رو تو اینده به دل نگیرن..تنهامون نذارن
اینجوری میگم وقتی میبینه بی طرفانه راجب هر دو خانواده هامون یک نظر رو دارم.. فقط به نفع خودم نظر نمیدم و اگرم خانواده ی شوهرم ناراحتم کنن اولش دلخور میشم اما بعدش میگم عیب نداره.. پیر شدن دیگه.. اعصابشون ضعیفه.. زود قاتی میکنن ناراحتی میکنن.. میگذرم و رد میشم از کنارش.. اونم نم نم میگه اره دبگه..پیر شدن حال و حوصله ندارن..
اما اگر من خطای خانواده ی اونو بزرگ کنم.. اون درجا دور خانواده ی منو با کمترین حرف هاشون خط میکشه..
سعی تو بکن.. اروم اروم شوهرتو ببری خونه بابات و اشتی شون بدی و گاهی موقع حرف زدن های پدر و دختری بگو بابا برامون دعا کن..
باباها از سنگ هم کا باشن.. بچه هاشون رو ته دلشون دوست دارن..
بابای منم اخلاقش تنده.. منو داداش کوچیکم یاد گرفتیم هرجا حط کردیم الان بابام قاطی میکنه دعوا میشه سکوت کنیم و بحث نکنیم.. اما داداش بزرگم اصلا حالیش نیست.. یر هر چرت و پرتی با بابام بحث میکنه و اعصاب بابام بدتر خورد میشه..اصلا داداش بزرگم تو زندگیش به یه گره های کوری میخوره گاهی.. که با دندون هم باز نمیشه..هرچی هم بهش میگیم دعای پدر خیلی تاثیر داره.. یه کار کن بابا دعات کنه.. نه اینه هی میپیچی به پاش... گوشش نمیشنوه و کار خودشو میکنه.. یه جور شده هر بار که با هم روبرو میشن محاله سر یه موضوع بی خود بحثشون نشه..