ببین خواهرم و جاریش و مادرشوعرش تو یه ساختمون بودن  وهستن و شوهرای اینا شهر دور کار میکردند اینا شبا همگی خونه مادرشوهرش میخوابیدن میگه رفتارهای مشکوک میدیدم از جاریم میگفت دختر خواهر شوهرم  هم یه سری بهم گفت فلانی ( جاری خواهرم ) با دوست پسر من دوست شده بود
 بعدمیگه یه سری  خونه م نشسته بودم جاریم که طبقه بالا مون میشینه فک کرده بود من خونه نیستم دیدم  با تلفن با صدای بلند  حرفای ناجور میزنه با کسی تو راه پله ما  وخیلی راحت ؛ میگه اول  فک کردم شوهرش بعد  دیدم اسم طرف که میگه هم اسم برادر شوهرم نیست 
میگه  چن روز سکوت کردم بعد به خودش گفتم  یا خودت جمع میکنی یا به شوهرت میگم 
مراقب رفتارت باش .حرفات شنیدم 
میگه حالا نمیخواستم به شوهرش بگم ولی دلم به بچه هاش سوخت گفتم شوهرش بفهمه طلاقش میده حداقل بذار بترسونمش ترک کنه.میکه خداروشکر کامل ترک کرد و الان چسبیده به زندکیش
تو هم کاش باخودش حرف میزدی 
 خب توهم خواهری ونگران 
چاره ای نداشتی