دوستان عزیزم ممنون از همدردی و ابراز محبت شما هنوز هم لطف بی پایان شما شامل حال من هست.ببخشید که تک تک نمیتونم جوابتون رو بدم.
خاستم بدونید که از دیروز حالم خیلی بهتره.دعای خیر شما دوستان انرژی مثبت و راهکارهایی که برای من نوشتین منو مصمم تر کرد.که تا آخر مسیرو برم.
برام دعا کنید موفق بشم و به زودی بیام تاپیک بزنم و بگم خانما بالاخره خدارو شکر با موفقیت پرونده مو به اخر رسوندم
❤️۲۰ و چندسال زندگیم صرف ادمی شد که با تمام وجود دوسش داشتم.برای زندگی تلاش میکردیم و شاد بودیم.قهرو دعواهای معمولی مثل همه ی زن و شوهدای دیگه داشتیم.اما بازم اینده رو باهم تصور میکردیم.زندگی رو از صفر مطلق شروع کردیم.بعد چند سال کم کم پیشرفت کردیم.و این وسط من سوگلی خونواده همسر و خار چشم جاریا بودم.عروس کوچیک بودم و چون دختر نداشتن پدرو مادرشوهر منو جای دخترشون گزاشته بودن.
منم از هیچ کمکی در حقشون کوتاهی نمیکردم.کم کم به جایی رسید که با سن کمم و اینکه عروس کوچیک بودم همه ی نظرخواهی و مشورت و تصمیات رو مادرشوهرم با من درمیون میزاشت و جاریا به شدت حسادت میکردن.حسادت و دشمنیشون به جایی رسید که شوهراشون هم دخالت میکردن و هر کدوم سنگ خانم خودسون رو به سینه میزدن.توی تموم سالها بحث و جدلهای منو همسرم توی خفا بود و مطلقا جلوی دیگران
به هم توهین و بی احترامی نمیکردیم.
اما روزگار جور دیگه ای برامون رقم خورد.
امروز خیلی چیزای دیگه فهمیدم ...