2777
2789
عنوان

سایه زنی که دوسال روی زندگیم بود

11549 بازدید | 179 پست

دوستان عزیزم ممنون از همدردی و ابراز محبت شما هنوز هم لطف بی پایان شما شامل حال من هست.ببخشید که تک تک نمیتونم جوابتون رو بدم.

خاستم بدونید که از دیروز حالم خیلی بهتره.دعای خیر شما دوستان انرژی مثبت و راهکارهایی که برای من نوشتین منو مصمم تر کرد.که تا آخر مسیرو برم.

برام دعا کنید موفق بشم و به زودی بیام تاپیک بزنم و بگم خانما بالاخره خدارو شکر با موفقیت پرونده مو به اخر رسوندم

❤️۲۰ و چندسال زندگیم صرف ادمی شد که با تمام وجود دوسش داشتم.برای زندگی تلاش میکردیم و شاد بودیم.قهرو دعواهای معمولی مثل همه ی زن و شوهدای دیگه داشتیم.اما بازم اینده رو باهم تصور میکردیم.زندگی رو از صفر مطلق شروع کردیم.بعد چند سال کم کم پیشرفت کردیم.و این وسط من سوگلی خونواده همسر و خار چشم جاریا بودم.عروس کوچیک بودم و چون دختر نداشتن پدرو مادرشوهر منو جای دخترشون گزاشته بودن.

منم از هیچ کمکی در حقشون کوتاهی نمیکردم.کم کم به جایی رسید که با سن کمم و اینکه عروس کوچیک بودم همه ی نظرخواهی و مشورت و تصمیات رو مادرشوهرم با من درمیون میزاشت و جاریا به شدت حسادت میکردن.حسادت و دشمنیشون به جایی رسید که شوهراشون هم دخالت میکردن و هر کدوم سنگ خانم خودسون رو به سینه میزدن.توی تموم سالها بحث و جدلهای منو همسرم  توی خفا بود و مطلقا جلوی دیگران 

به هم توهین و بی احترامی نمیکردیم.

اما روزگار جور دیگه ای برامون رقم خورد.

امروز خیلی چیزای دیگه فهمیدم ...

❤️چجوری میشه یکی رو که بیشتر سالای عمرتو باهاش زندگی کردی اینقدررر نامرد ازآب در بیاد❤️چقدر سکوت سخته وقتی پراز حرفی ❤️تراپیستم عجیبترین جمله ی ممکن رو بهم گفت :"《 میدونی چرا تغییر سخته؟چون ادمی رنج آشنا رو به خوشی ناآشنا ترجیح میده.از دایره ی امنت بیرون بیا 》 سقوطی مبهم در میان اقیانوس طوفانی مغز💥                             میدونم آخر قصه تلخ این روزام شیرینه..یه حسی ته دلم داره میگه تو کمکم میکنی میدونم .ایمان دارم بهت...تو از اعماق دلم خبر داری.خداجونم شکرت برای تمام داشته ها...✌️✌️

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

گذشت و گذشت و هر سال وضعیت مالی شوهرم رو به پیشرفت میرفت.تصمیم گرفتیم بعد سالها بچه ی دوم رو وارد زندگیمون کنیم .تقریبا دوسه سال اقدام بودم اما بدون هیچ دلیلی باردار نمیشدم.تا اینکه به دکتر مراجعه کردیم و فهمیدم که تنبلی صعیف دارم که بادارو رفع شد و ماه دوم بعد از مصرف دارو باردار شدم.وقتی خبر به وش خونواده همسر رسید بازم حسادتای بیجا و حرفای تلخ به گوشم رسید اما اصلا برام مهم نبود.مخصوصا اینکه وقتی خبر به گوش مادرشوهرم رسید بهم چشم روشنی داد.اونم چی یه مدال و زنجیر که مال مادرش بود و بسیار قیمتی و باارزش

❤️چجوری میشه یکی رو که بیشتر سالای عمرتو باهاش زندگی کردی اینقدررر نامرد ازآب در بیاد❤️چقدر سکوت سخته وقتی پراز حرفی ❤️تراپیستم عجیبترین جمله ی ممکن رو بهم گفت :"《 میدونی چرا تغییر سخته؟چون ادمی رنج آشنا رو به خوشی ناآشنا ترجیح میده.از دایره ی امنت بیرون بیا 》 سقوطی مبهم در میان اقیانوس طوفانی مغز💥                             میدونم آخر قصه تلخ این روزام شیرینه..یه حسی ته دلم داره میگه تو کمکم میکنی میدونم .ایمان دارم بهت...تو از اعماق دلم خبر داری.خداجونم شکرت برای تمام داشته ها...✌️✌️

و بازهم حسادت و حسادت و حسادت.بگذریم

اواخر بارداریم بود که مادرشوهرم مریض شد.من هم بارداری پرخطر داشتم.اما اون بنده خدا نیاز به مراقبت داشت.هیچکدوم از عروسا حتی تلفنی احوالشو نمیگرفتن.اوردمش خونه مون و ازش مراقبت کردم.بعد چند روز حالش نامساعد شد و من با اون وضع خودم بردمش بیمارستان و اونجا وقتی فهمیدن باردارم سریع منو از بیمارستان خارج کردن چون اوج کرونا بود و من حتی مجال خداحافظی باهاش رو پیدا نکردم.وقتی تست کروناش مثبت شد ترس وجودمو گرفت.چون مطمعنا منهم مبتلا بودم.فرداس که تست دادم بعد ۲۴ساعت جواب اومد که منهم مثبت شدم.اما جالب بود هیچ علایم و ناراحتی مطلقا نداشتم.

مادرشوهرم بعد یک هفته فوت شد.و اینوسط بخاطر شرایط مراسم خاصی گرفته نشد.صبح روزی که فوت شد ساعت ۷صبح یکی از جاریا به عمد به من زنگ زد و بدون مقدمه خبر فوت رو دادو من چون فشار بارداری داشتم حالم بشدت بد شد

❤️چجوری میشه یکی رو که بیشتر سالای عمرتو باهاش زندگی کردی اینقدررر نامرد ازآب در بیاد❤️چقدر سکوت سخته وقتی پراز حرفی ❤️تراپیستم عجیبترین جمله ی ممکن رو بهم گفت :"《 میدونی چرا تغییر سخته؟چون ادمی رنج آشنا رو به خوشی ناآشنا ترجیح میده.از دایره ی امنت بیرون بیا 》 سقوطی مبهم در میان اقیانوس طوفانی مغز💥                             میدونم آخر قصه تلخ این روزام شیرینه..یه حسی ته دلم داره میگه تو کمکم میکنی میدونم .ایمان دارم بهت...تو از اعماق دلم خبر داری.خداجونم شکرت برای تمام داشته ها...✌️✌️
زنی ک دوسال رو زندگیت بود یا شوهرت که دوسال هرزگی کرده !!

تا اخر بخونید

❤️چجوری میشه یکی رو که بیشتر سالای عمرتو باهاش زندگی کردی اینقدررر نامرد ازآب در بیاد❤️چقدر سکوت سخته وقتی پراز حرفی ❤️تراپیستم عجیبترین جمله ی ممکن رو بهم گفت :"《 میدونی چرا تغییر سخته؟چون ادمی رنج آشنا رو به خوشی ناآشنا ترجیح میده.از دایره ی امنت بیرون بیا 》 سقوطی مبهم در میان اقیانوس طوفانی مغز💥                             میدونم آخر قصه تلخ این روزام شیرینه..یه حسی ته دلم داره میگه تو کمکم میکنی میدونم .ایمان دارم بهت...تو از اعماق دلم خبر داری.خداجونم شکرت برای تمام داشته ها...✌️✌️

خلاصه اونجا هم دشمنی کینه خودشون رو نشون دادن. 

روز هفتم بعد مراسم مختصر هرکسی سرزندگی خودش بود.اینوسط بخطر حس تنهایی و دلتنگی من و شرایط حادم اوضاع خوبی نداشتم.و چون از خونواده خودمن دور بودم و تو اون شهر کسی رو نداشتم برام خیلی سخت بود مخصوصا اینکه شوهرم تو فاز افسردگی رفته بود و همش دوری میکرد.کم کم رابطه مون داشت سرد میشد و از هم دور میشدیم.جوری شد که دیگه در حد چند کلام بیشتر و ضرورت باهم حرف نمیزدیم.

بچه که به دنیا اومد درگیر بچه داری شدم.واینکه چون رفلاکس و الرزی شدید داشت کل وقتم به بچه داری میگدشت.و اینوسط بازهم مشغله و پیشرفت کاری شوهرم به کل مارو از هم دور کرد.

کم کم رفتارای همسرم تعییر کرد.از فاز افسردگی خارج شد و بهونه های الکی میاورد.تمام تلاشم این بود که اوصاع رو نرمال کنم اما نمیشد وقت کم میاوردم.دست تنها بودم و بچه داری بشدت وقت گیر بود.چون تایم خواب بچه خیلی کوتاه و مقطعی بود.طفلک بخاطر رفلاکس خیلی ادیت بود.با تموم ادیتاش اصلا گریه نمیکرد.فقط اینکه باید بغلش میگرفتم و اینجوری به هیچکاری نمیرسیدم.چهار ماهی گذشت و بچه تقریبا خوب شده بود.اما من واقعا از درون پوکیده بودم.و اینکه رسیدگی به درس و مدرسه بچه ی دیگه هم یکی از کارای وقت گیر.



❤️چجوری میشه یکی رو که بیشتر سالای عمرتو باهاش زندگی کردی اینقدررر نامرد ازآب در بیاد❤️چقدر سکوت سخته وقتی پراز حرفی ❤️تراپیستم عجیبترین جمله ی ممکن رو بهم گفت :"《 میدونی چرا تغییر سخته؟چون ادمی رنج آشنا رو به خوشی ناآشنا ترجیح میده.از دایره ی امنت بیرون بیا 》 سقوطی مبهم در میان اقیانوس طوفانی مغز💥                             میدونم آخر قصه تلخ این روزام شیرینه..یه حسی ته دلم داره میگه تو کمکم میکنی میدونم .ایمان دارم بهت...تو از اعماق دلم خبر داری.خداجونم شکرت برای تمام داشته ها...✌️✌️

پس چرا بقیش رو ننوشتید؟؟؟

دوست عزیز،من شانزده سالِ ک دعا می کنم خدا بهم بچه بده اما هنوز خدا صلاح ندونسته،میشه تو برام دعا کنی شاید خدا حرف تو رو قبول کنه و منم مامان بشم و از این غم بیرون بیام.اگه برام دعا کردی لایکم کن تا هم دعات کنم و هم واست صلوات بفرستم،الهی دلت همیشه شاد باشه

بگذریم میخام برسم به جاهایی که کل زندگیم تغییر کرد

❤️چجوری میشه یکی رو که بیشتر سالای عمرتو باهاش زندگی کردی اینقدررر نامرد ازآب در بیاد❤️چقدر سکوت سخته وقتی پراز حرفی ❤️تراپیستم عجیبترین جمله ی ممکن رو بهم گفت :"《 میدونی چرا تغییر سخته؟چون ادمی رنج آشنا رو به خوشی ناآشنا ترجیح میده.از دایره ی امنت بیرون بیا 》 سقوطی مبهم در میان اقیانوس طوفانی مغز💥                             میدونم آخر قصه تلخ این روزام شیرینه..یه حسی ته دلم داره میگه تو کمکم میکنی میدونم .ایمان دارم بهت...تو از اعماق دلم خبر داری.خداجونم شکرت برای تمام داشته ها...✌️✌️

بگو

دوست عزیز،من شانزده سالِ ک دعا می کنم خدا بهم بچه بده اما هنوز خدا صلاح ندونسته،میشه تو برام دعا کنی شاید خدا حرف تو رو قبول کنه و منم مامان بشم و از این غم بیرون بیام.اگه برام دعا کردی لایکم کن تا هم دعات کنم و هم واست صلوات بفرستم،الهی دلت همیشه شاد باشه

کم کم به بهانه ی مشعله کاری شوهرم از خونه فاصله گرفت.هرچقدر من میخاستم این فاصله رو از بین ببرم اما نمیشد.معامله های بزرگ آشنا شدن با افراد جدید و یهویی وارد شدن به مسیر شغلی جدید و درامد زیاد اونو کم کم تبدیل به یه آدم دیگه کرد.دیگه رسما به غریبه تبدیل شده بودم هیچکاری رو با من مشورت نمیکرد.در جریان هیچکدوم از کاراش نبودم.منی که تا چند وقت قبل تمام کارای حسابرسی و ریز و درشت کاراش دست من بود از جزییات کارای هم با هم صحبت میکردیم.

اینوسط فهمیدم برادراش بهش نزدیک شدن و توگوشش یه حرفایی خوندن که کارو جزییات مالیتو مخفی نگه دار.و نزار زن و بچه ت مطلع بشن که انتظاراتشون بالا میره و خلاصه از این حرفا.جوری شده بود که من هر چیزی میپرسیدم میگفت تو فکرتو درگیر نکن مسائل کار مال بیرونه خودم از پسش برمیام تو به خونه و بچه برس.

دیگه حتی تفریحات و مهمونی و گردش تعطیل شده بود.

اما خودش تا نصف شب تو جمع و مهمونی های شبونه میموند.و هر بار که زنگ میزدم میگفت پیش داداش هستم.اعتراضم که میکردم جرو بحث و دعوا پیش میومد.نگم که چه روزای بدی رو میگدروندم.گاهی حسادتهای بیجای افراد خودی و خانواده خیلی خیلی بیشتر از دشمن غریبه میتونه ادمو از پا دربیاره.

کارا جوری بود که کم کم بجای نیروی اقا نیروی خانم جایگزین کردن. و اینها همه به عمد و برنامه ریزی شده.البته به هیچ وجه منکر این نمیشم که کثافت اصلی خود شوهرم بود که ظرفیت نداشت.اوایل از پیامکای معمولی و صبح بخیرو مسائل کاری شروع شد و کم کم به حرفای روزمره و شوخی و لاس زدن رسید.و این وسط شوهر احمقم فکر میکرد واقعا کسی شده غرور سرتا پاشو گرفت .

❤️چجوری میشه یکی رو که بیشتر سالای عمرتو باهاش زندگی کردی اینقدررر نامرد ازآب در بیاد❤️چقدر سکوت سخته وقتی پراز حرفی ❤️تراپیستم عجیبترین جمله ی ممکن رو بهم گفت :"《 میدونی چرا تغییر سخته؟چون ادمی رنج آشنا رو به خوشی ناآشنا ترجیح میده.از دایره ی امنت بیرون بیا 》 سقوطی مبهم در میان اقیانوس طوفانی مغز💥                             میدونم آخر قصه تلخ این روزام شیرینه..یه حسی ته دلم داره میگه تو کمکم میکنی میدونم .ایمان دارم بهت...تو از اعماق دلم خبر داری.خداجونم شکرت برای تمام داشته ها...✌️✌️

مشکل اصلی از جایی شروع شد که یه معامله بزرگ انجام داد که توش به شکست خورده بود و سه سال پیش حدود شش میلیارد براش اب خورده بود که خب پول کمی نبود.اینوسط یکی از برادراش با یه وکیلی اشناش میکنن که خانوم بود.و این خانوم با نقشه وارد جزییات کار میشه و تمام اعتماد شوهرم رو به خودش جلب میکنه.

از اینجا به بعد به خاطر ترس از شناسایی شدن نمیتونم زیاد وارد جزییات بشم.

همینقدر بگم که وقتی خدا بخاد کسی رو رسوا کنه خیلی راحت دست طرف رو رو میکنه.اینکه یه شب اتفاقی یه پیام خیلی معمولی تمام بند رو به اب داد و من فهمیدم چی بسرم اومده.

اینکه یه آدم چقدر میتونه پست باشه و بخاطر هیچی پشت پا بزنه به یک عمر زندگی.اونشب با هر جون کندنی بود گذشت و من پلک رو هم نزاشتم.از خودم متنفر بودم.از اینکه اینقدر احمق بودم که به یه نفر تا این حد اعتماد داشتم.اما اون هرکسی نبود.اون شوهرم بود.شوهری که سالهای زیادی رو با عشق با هم زندگی کردیم.شوهری که خودشو مدیون من میدونست. همه میدونستن من برای زندگیم تمام صد خودمو گزاشته بود. اون کسی بود که به داشتن من میبالید.بخدا اینا رو از روی غرور و تکبر نمیگم اینا حرفای کل اطرافیان بود.

❤️چجوری میشه یکی رو که بیشتر سالای عمرتو باهاش زندگی کردی اینقدررر نامرد ازآب در بیاد❤️چقدر سکوت سخته وقتی پراز حرفی ❤️تراپیستم عجیبترین جمله ی ممکن رو بهم گفت :"《 میدونی چرا تغییر سخته؟چون ادمی رنج آشنا رو به خوشی ناآشنا ترجیح میده.از دایره ی امنت بیرون بیا 》 سقوطی مبهم در میان اقیانوس طوفانی مغز💥                             میدونم آخر قصه تلخ این روزام شیرینه..یه حسی ته دلم داره میگه تو کمکم میکنی میدونم .ایمان دارم بهت...تو از اعماق دلم خبر داری.خداجونم شکرت برای تمام داشته ها...✌️✌️
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز