مامالی و نحوه ی رویارویی با غم های زندگی

منم توتاپیکات تگم کن دوست من

سلام مامالی جان، چند سال دیگه ک دخترم نوجون شد از کجا بفهمم ک چه کتاب هایی خوبه و ارزش خوندن داره تا براش تهیه کنم؟ متاسفانه خودم اهل کتاب نیستم یعنی تو نوجوونی غیر رمان های آبکی چیزی نخوندم بعد هم ک درگیر کتاب های دانشگاه شدم و درگیر زندگی، الان ۳۴ سالمه بنظرت دیر نیس برا شروع، و اینکه برا سن من چه کتاب هایی  خوبه؟ چون کتاب گرون هست الکی برا کتاب ک ارزش نداره هزینه نکنم. کل مطلب اینکه سایتی جایی هست ک سرچ کنم. 

🥹

مامالی جان اگه پبام دیدین بیزحمت جواب بدین. ممنونم 

سلام مامالی جان هر کسی تو زندگیش غم داره فقط نحوه جنگیدن با غم متفاوته.. تو الگوی منی.. دوست دارم چنین تاپیک هاییرو که سرشار از اینه که زندگی جریان داره حتی تو غم ها و مشکلات، یه مدت من میخواستم از مشکلات فرار کنم.. کشتی زندگیمو از ناخدا گرفتم و گفتم خودم پارو کنم، خودم برای زندگیم داشتم تصمیم گرفتم و به مشکل سختی خوردم.. من ناشکر شده بودم بخاطر مشکلات و غم هام.. فکر میکردم این فقط منم که با مشکلات روبه رو میشم.. میتونید تاپیکهامو ببینید.. از سختی دردی که داشتم و مشخص نبود چمه.. خیلی ناگهانی از وقتی ناشکر و ناامید شدم اومد سراغم.. دوس ندارم راجبش تاپیک بزنم چون میدونم آشناهامون تو سایت هستن و میبینن.. مامالی جان من 3 بار سونو رفتم میگفتن هیچیت نیست، منم از درد داشتم میمردم به حدی که یک روزش فقط از درد نیم کیلو کم کردم.. تو اون یکی دو هفته حدود 7 کیلو کم کردم.. شدم مرده متحرک، با پوست زرد، دکتر میگفت از معده اس، داشتم آب میشدم، از اینکه بچه های کوچولوم دارن با من آب میشن نابود میشدم.. دکترا میگفتن معدته. رفتم اندوسکوپی ولی معده نبود.. آخرش ایقد حالم بد شد و چهره ام زرد شد مثل زرد چوبه،تو شب های محرم.. با بچه شیرخوار، مامالی جان نمیدونم شما چ اعتقادی دارید ولی میدونم دلتون از من پاکتره،برای همین برات تعریف میکنم.. من شب های اول محرم حالم به شدت بد شد.. آخرش تا حد مرگ رفتم.. یه دکتر پیدا کردم برای اندوسکوپی رفتم ولی اون دید حالم بده تمام آزمایشات هر چیزی رو ازم گرفت و کبدم به شدت آنزیماش رفته بودن بالا.. خیلی سخت بود اون موقع، دکتر گفت بازم برو یه سونو بده.. این دفعه سونو گفت یه سنگ از کیسه صفرا افتاده تو مجرا.. برای همین من معده ام دیگه کار نمیکرد.. کبدم درد داشت..دیگه داشت میزد به کلیه هام و اونام درد میگرفتن.. من مجبور شدم یک روز قبل از شیرخوارگان بچه شیرخوارمو از شیر ببرم و بذارمش و برم تو شهری با 6 ساعت فاصله و 5 روز ازش دور باشم.. خیلی بده روز شیرخوارگان سینه ات پر شیر باشه و بچه ات ازت دور باشه، میدونی مامالی جان من از وقتی ناشکر شدم و ناامید و توکلمو از دست دادم و میخواستم از مشکلات فرار کنم بدتر میفتادم تو مشکلات.. روزای قبل آزمایش توبه کردم از این همه ناشکری، از اینکه چقد مشکلات منو دارن با خودشون این ور و اون ور میبرن و نابود میکنن.. شیطان به خدا گفت من کاری میکنم که از راه ناشکری بنده هاتو از راه به در کنم، نگفت از راه ظلم و کفر، گفت از راه ناشکری، استخاره زدم و قرآنو باز کردم آیه 119 سوره نحل.. صفحه 281 برام اومد(باز هم خدا بر آنان که از روی جهالت و نادانی عمل زشتی انجام داده و سپس به درگاه او توبه کرده و (فساد آن عمل زشت را) اصلاح کنند، بعد از توبه خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.).. من از رفتارای بدم با همسرم بخاطر اشتباهاتش در گذشته، و اینکه شاید خدا بخشیده بود و منم نبخشیدم و مدام تذکر میدادم و اون هیچی نمیگفت،از اینکه ناشکرم از همه رفتارام توبه کردم..  از اینکه خدا یه فرصت دیگه داد سایه ام بالای سر بچه هام باشه همیشه شکرگذارشم.. خدا به من نشون داد میتونم جونتو بگیرم تو هر لحظه و ثانیه..چرا میخوای تو تصمیم بگیری برای زندگیت، باید بسپاری به من.. و من شاید تو اون مدت ایقد حالم بد بود که هر کی بود شاید افسرده شده بود ولی من از یک بعد دیگه نگاه میکنم.. فرصت مجدد خداوند و نشون دادن راهی که دارم اشتباهی میرم.. ببخشید مامالی عزیزم شما همیشه الگوی منید و بهترین جا برای بازگو کردن این دردم تاپیک شما بود.. شاید بخونید و شاید نخونید ولی من دوس داشتم با یک دوست عزیزی مثل شما بازگو کنم❤️

نگاهتون رو دوست داشتم..یعنی تا حالا از این بعد بهش فکر نکرده بودم.. سلامت باشید عزیزم  

سلام 

با اجازه الهام‌جان 

یکی از کاربرهای این سایت تاپیکهاشون در مورد معرفی کتاب هست.

https://www.ninisite.com/discussion/topic/5019305/%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%d8%af%d9%88%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d9%83%d8%aa%d8%a7%d8%a8%d8%ae%d9%88%d9%86-%d8%a8%d9%81%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%8a%d9%8a%d8%af

اینم لینک یکی از تاپیک هاش

سلام متشکرم عزیزم. 

سلام ممنون از راهنمایتون 🙏

مامالی نازنین ، مثل همیشه عالی بود. 

واقعا همینه غم و شادی همیشه همراه هم در زندگی جریان دارن . من اینو بعد کلی تلاش و تقلا برای از بین بردن غم بزرگ زندگیم متوجه شدم اما در نهایت به این نتیجه رسیدم که باید بپذیرمش و باهاش به صلح برسم . البته خیلی سخته و هنوز در تلاشم و هر روز دارم بیشتر یاد میگیرم مثل همین حالا و خوندن تاپیک شما 💚💙🌷🌷🌷

بعضی دردا هستن که تو شاد ترین لحظه های زندگی هم اجازه نمیدن لذت ببری  

حتی وقتی میخندی ته قلبت اون غمو حس میکنی