بزارید اولش بکم شوهرم خیلی دوسم داره الانم باردارم و اخرای پنج ماهگیمه همکاریم باهم و از طریق همکاری ازدواج کردیم
باهمه نداریاش ساختم خیلی هم کوتاه اومدم فقط بخاطر اینک آدم خوبیه باهاش ساختم اینم آدم بدی نیس در کل راضیم ازش]خاستم یه کلیتی از زندگیم داشته باشید[
خواهرم حدودا ی ماهه اومده خونمون علیرغم همهی مخالفتهایی ک از طرف خانوادم بود دلم میخاس پیشرفت کنه کلی هم تجدید آورده دهم رو یازدهم ک نهایی بود قطعا کلی تجدید میاره دوبار تا حالاخواهرم بهم گفته شوهرت تو میری دسشویی میاد لبمو بوس میکنه دهنشو میندازه تو دهم دیشبم تو آسانسور فرستادمش خرید باز اینکارو کرده بود باهاش آبجیم دختر خوبیه هرچی بشه شاید سربسته اما میگه بهم
آبجیم بهم گفت برم خیلی وقتا دوست داشتم بره آما فقط بخاطر اینک ناراحت نشه و امتحانشو خراب نکنه مانع شدم اما امروز گفت برم گفتم برو و گفتم مقصر خودتی ک میچسبی بهش در صورتی ک دیدم شوهرمو وقتی آبجیم درس میخونه میره میشینه پیشش باهاش شوخی میکنه همدیگرو ب شوخی میزنن منم رو این حساب بهشون توجه نکردم فکردم دارن شوخی میکنن
نمیدونم حالم اصلا خوب نیست شما بگید چیکار کنم راه درست چیه